زیارت عاشورا ‌.لالااتاتا آیا بعد از امام زمان دوازه مهدی خواهد امد؟
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انوار1 و آدرس anwar1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آيا بعد از امام زمان(عج)دوازده مهدي خواهد آمد؟

 

چندين روايت با همين مضمون منابع روايي ما آمده است:

 

* شیخ حسن بن سلیمان ( متوفای ۸۰۲ ) در کتاب مختصر بصائر الدّرجات ( سعد بن عبدالله اشعری ) آورده است:

 

عن الإمام الصادق (ع) قال:إن منا بعد القائم (ع) اثنى عشر مهديا من ولد الحسين (عليه السلام):همانا از ما بعد از قائم(ع) دوازده مهدى از فرزندان حسین(ع) می باشند .(1)

 

شیخ طوسی در کتاب الغیبة آورده است :

« محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیریّ عن ابیه ، عن محمد بن عبدالحمید ومحمّد بن عیسی ، عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی حمزة ، عن أبی عبدالله (ع) فی حدیث طویل ـ « أنه قال : یا أبا حمزة إنّ منّا بعد القائم أحد عشر مهدیّاً من ولد الحسین » .(2)

 

نكته قابل توجه در مورد اين روايات اين است كه همه آنها از لحاظ سند ضعيفند:

 

سند حدیث منقول از امام صادق(ع)معلوم نیست . زیرا مؤلف مختصر البصائر آن را از سیّد علی بن عبدالحمید متوفای ۷۶۰ ﻫ به اسنادی که آن سید نقل کرده ، روایت نموده است . اسناد مذکور که در دسترس ما نیست ، تا بدانیم همه آن ها ثقه هستند یا غیر ثقه . بنابراین سخن قطعی درباره سند حدیث ممکن نیست .

 

حديثي كه شيخ طوسي آورده است هم نیز از نظر سند ضعیف است . زیرا برخی از راویان آن از نظر علمای رجال از این قرار است : محمد بن عبدالحمید مجهول است . محمد بن عیسی مشترک بین ثقه و مجهول و تشخیص آن دو مشکل است . محمد بن فضیل هم مجهول است.

ابن حمزه مشترک بین ابی حمزه ثمالی که ثقه ، وابی حمزه بطائنی که ضعیف وکذّاب وفتنه گر می باشد.

 

از نظر دلالت هم بر این معنی دلالت می کند ، که بعد از امام زمان (عج) یازده انسان هدایت یافته ( مهدی ) که همگی از فرزندان امام حسین (ع) می باشند ، می آیند . این حدیث با دو حدیث قبلی از نظر تعداد آن ها تعارض دارد . زیرا آن دو بر دوازده نفر ، اما این یکی بر یازده نفر تأکید دارد .

 

بررسی کلّی همه احادیث مزبور

احادیث مزبور ، صرف نظر از وضعیت سندی آن ها که نوعاً ضعیف وغیر معتبر است ، از جهت دلالت به عنوان احادیثی شاذ و غیر قابل قبول تلقّی می شود . زیرا بنا بر احادیث مشهور ، بعد از شهادت امام زمان (عج) زمانی برای حکومت معمولی و متعارف صالحان نمی ماند .

 

طبق احادیث مسلّم شیعه ، بعد از شهادت امام زمان (عج) دوره رجعت است . پس از آن قیامت کبری اتفاق می افتد . لذا برخی از علمای شیعه احادیث مزبور را بر فرض صحّت بر دوران رجعت حمل نموده‌اند . پس مقصود از دوازده یا یازده مهدی همان ائمه هدی(عليهم السلام)می‌باشد ، که بعد از ظهور امام زمان و شهادت آن حضرت ، جهت انتقام گرفتن از قاتلانشان ، آن هم به مدت کوتاه ( چهل روز ) قیام می کنند.

 

شیخ مفید در آخر کتاب الارشاد ، پیرامون احادیث مذکور می فرماید :

 

« ولیس بعد دولة القائم (عج) لأحد دولة إلّا ما جاءت به الروایة من قیام ولده إن شاء الله ذلک ، ولم یرد به علی القطع والثبات ، واکثر الروایات انّه لن یمضی مهدی الأمة الّا قبل القیامة بأربعین یوماً ، یکون فیها الفرج ( الهرج ) و علامات خروج الاموات وقیام السّاعة للحساب والجزاء :

 

بعد از دولت حضرت قائم (عج) برای کسی دولتی تشکیل نمی شود . مگر آن چه این روایت بر آن دلالت می کند ، که فرزند ( فرزندان ) او اگر خدا بخواهد قیام می کند . البته این روایت به صورت قطعی ثابت نیست».

 

اکثر روایات بر این معنی دلالت می کند ، که حضرت مهدی (عج) نمی رود ، مگر چهل روز قبل از قیام قیامت که در آن فرج ( و بنا بر روایت بحار هرج ومرج ) صورت می گیرد ، و علائم خروج اموات وقیام قیامت برای حساب وکتاب آشکار می شود.(2)

 

علّامه مجلسی پس از نقل اخبار مذکور در بحار الانوار ، « باب خلفاء المهدی و اولاده » ، درباره دلالت وتأویل آن احادیث می نویسد: هذه الاخبار مخالفة للمشهور . وطریق التأویل(توجيه) أحد وجهین:

 

راه اوّل: این که مراد از دوازده مهدی « هدایت شده » همان پیامبر اکرم(ص)وسایر امامان به استثنای امام زمان(عج) است . به این معنی که ملک آن ها ( در هنگام رجعت ) بعد از امام زمان خواهد بود . قبل از این گذشت ، که جناب حسن بن سلیمان ( مؤلف مختصر البصائر ) آن حدیث را به همه ائمه ( دوازده گانه ) تأویل نموده وقائل به رجعت امام زمان بعد از وفات شده است . با این تأویل می توان بین برخی از اخبار مختلف که درباره مدّت ملک آن حضرت وارد شده است ، جمع کرد.

 

راه دوم : این است که آن دوازده مهدی از اوصیاء امام زمان (عج) ، هدایت گران خلق در زمان ائمه:در هنگامه رجعتند . زیرا زمان نمی تواند خالی از حجّت باشد ، اگر چه اوصیاء انبیاء :نیز حجج هستند والله اعلم ».(4)

 

پي نوشتها:

1- مختصر بصائر الدرجات ص49 . بحار الأنوار ج 53 ص 148 . منتخب الانوار المضیئة ص 353

2- بحار الأنوار ، ج‏53، ص: 145.

3- ارشاد شيخ مفيد،دفتر نشر فرهنگ اسلامي،ج2ص529.

4- بحارالانوار،ج53،ص148.

[ شنبه 18 / 6 / 1393برچسب:اعتقادی, ] [ 13:9 ] [ خادم سیدالشهدا ]

 

منظور از مثلث برمودا چیست؟ مى گویند این مثلث در اقیانوس اطلس قرار دارد و هیچ کس مگر افرادى خاص اجازه ورود به این محدوده را ندارند و این جزیره محل زندگى امام زمان و فرزندانش است. آیا این سخن درست است؟

پاسخ:

مثلث برمودا منطقه‏اى است در شرق آمریکاى مرکزى در اقیانوس اطلس شمالى که چندین کشور مانند کوبا، هاوایى و ده‏ها جزیره دیگر در آن قرار دارند. این مطنقه داراى آثار و جاذبه‏هاى متعددى است. از ویژگى‏هاى این منطقه طوفان خیز بودن آن است. هر ساله در اثر طوفان خساراتى به کشورهاى این منطقه وارد مى شود. روزنامه‏ها و مجلات امریکایى در قرن بیستم، دهه 50 - 60 میلادى براى انحراف افکار مردم امریکا و پنهان کارى عملیات نظامى خود علیه کوبا ده‏ها افسانه و داستان را درباره این مثلث ساخته و اسرارآمیز بودن منطقه را مطرح کردند. چون در همان زمان امریکا با تقویت ضد انقلابیون کوبا سعى در سرنگونى دولت کوبا داشت و این داستان‏ها پوشش خوبى براى عملیات انهدام کشتى‏ها و ضربه زدن به انقلابیون بود؛(1) بنابراین بسیارى از داستان‏ها که ساخته‏اند، جعلى است.

برخى ادعا کرده‏اند که مثلث برمودا، جزیره خضرا است که امام زمان(ع) در آن زندگى مى کند.(2) این ادعا مبنى بر گزارش‏هاى على بن فاضل مازندارنى است. وى مدعى شده که به جزیره خضرا رفته و آن را محل زندگى امام زمان(ع) یافته است. برخى دیگر مانند ناجى نجّار گفته که مثلث برمودا جزیره خضرا است که على بن فاضل مازندرانى حدود هفتصد سال پیش به آن جا سفر کرده است. صحت این ادعا مبتنى بر دو پیش فرض است که هر دو منتفى است:

یک: جزیره خضرا واقعیت داشته باشد و امام زمان(ع) در آن زندگى کند. اکثر اندیشمندان وجود جزیره خضرا را انکار نموده و آن را افسانه خوانده‏اند.(3) علامه جعفر مرتضى مى نویسد: داستان جزیره خضرا نه از نظر سند درست است و نه از نظر متن و به هیچ وجه مجالى براى قبول یا اعتماد و اطمینان بدان وجود ندارد.(4)

دو: امام زمان(عج) مکان معیّن داشته باشد که در آن جا زندگى کند، حال آن که - بر اساس روایات - امام‏زمان مکان معیّن ندارد،اگر چه در برخى روایات آمده است که حضرت در مدینه واطراف آن زندگى مى کند.(5) در بعضى روایات دیگر به حضور حضرت در مکّه و اطراف آن اشاره شده است.(6) اما دسته دیگرى از روایات دلالت دارند که امام زمان(عج) به گونه ناشناس با مردم حشر و نشر داشته و مکان معیّنى ندارد و مردم او را نمى‏شناسند.(7)

از مجموع این روایت استفاده مى شود که حضرت مکان معیّن ندارد. بر این اساس باید گفت این ادعا که امام زمان(عج) در مثلث برمودا زندگى مى کند، قابل قبول نیست. رفت و آمد در جزیره برمودا براى دیگران امکان‏پذیر است و اختصاص به گروه و افراد خاصى ندارد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها:

1. ابوالفضل طریقه دار، جزیره خضرا - افسانه یا واقعیت، از ص 45 به بعد.

2. جعفر مرتضى، دراسة فى علامات الظهور والجزیرة الخضراء، ص 273.

3. ابوالفضل طریقه دار، همان، ص 211 به بعد.

4. جعفر مرتضى، همان، ص 273.

5. شیخ طوسى، کتاب الغیبه، ص 266.

6. ابراهیم نعمانى، کتاب الغیبه، ص 182.

7. همان، ص 164.

[ شنبه 18 / 6 / 1393برچسب:اعتقادات, ] [ 12:52 ] [ خادم سیدالشهدا ]

ازدواج امام زمان (عليه السلام)

 

مقدّمه

 

 

يكى از مباحث پيرامون شخصيّت حضرت مهدى (عج)، زندگى شخصى و خانوادگى آن حضرت است، سخن از ازدواج يا عدم آن و داشتن فرزند و مكان زندگى و وضعيّت زندگى اولاد او و كيفيّت زندگى آن حضرت از بحثهاى جذّابى است كه احياناً در اذهان بسيارى از معتقدان به او ابهاماتى وجود دارد، كه معمولا با جوابهاى ضدّ و نقيضى نيز مواجه ميشوند.

اساساً غيبت طولانى آن حضرت از نگاه زندگانى شخصى و خصوصى وى اين سؤال را بوجود ميآورد كه آيا در اين مدّت، حضرت مهدى(عليه السلام)ازدواج كرده است يا خير؟

برخى اين سؤال را به صورت اشكال مطرح كرده و ميگويند: اگر ازدواج كرده و همسر دارد، لازمهاش داشتن فرزند است، و لازمه اين نيز فاش شدن اسرار و شناسايى آن حضرت است، كه با حكمت و فلسفه غيبت منافات دارد.

و اگر ازدواج نكرده است، پس به سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و به امر شرعى مستحب عمل نكرده است، كه اينهم با مقام و شأن آن حضرت نميسازد، زيرا وى رهبر دينى مردم است و در عمل به مستحبات همچون واجبات، بايد پيشقدم باشد، و فرضِ وجود امامي كه مستحب مؤكّد شرعى را ترك كند، و در واقع عمل مكروهى را انجام دهد بسيار مشكل، و جاى استبعاد دارد.

پس اگر ازدواج نكرده باشد اشكال ترك مستحبّ از طرف معصوم، و اگر ازدواج كرده باشد اشكال فاش شدن اسرار و تضادّ با فلسفه غيبت پيش مي آيد، و چون طرفين قضيّه با اشكال مواجه است، عدّهاى چنين نتيجهگيرى ميكنند كه اصلا آن حضرت وجود ندارد.

نكته ديگر اين كه اصل ازدواج يا عدم ازدواج آن حضرت جزء اعتقادات ما نيست، بلكه از مسائل شخصى است كه در روايات نيز به آن تصريح نشده، و مورد بحث امامان قبلى نيز نبوده است، و كسانى هم كه در دوران غيبت توفيق درك حضور آن حضرت را داشته اند آن قدر سؤالات و مشكلات در ذهنشان بوده است كه به اينگونه سؤالات نرسيدهاند.

در دوران غيبت صغرى نيز از نائبان خاصّ، در اين زمينه سخنى شنيده نشده است.

از سوى ديگر ذهن انسان در كنار سؤال از ازدواج حضرت مهدى(عليه السلام)، سؤالات ديگرى نيز ميسازد از جمله اين كه:

آيا امام مهدى(عليه السلام) داراى فرزند است؟

آيا مكان خاصّى براى زندگى وى و فرزندانش وجود دارد؟

آيا فرض وجود فرزند و همسر براى آن حضرت با حكمت و فلسفه غيبت سازگارى دارد؟

و در صورت ازدواج نكردن، آيا بر خلاف سنّت و دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل نكرده است؟

و سؤالات ديگرى كه اين مقاله در صدد جواب دادن به بعضى از آنهاست.

بنابراين، پس از طرح سؤال اصلى و بيان ديدگاههاى متفاوت و دلائل آنها، و نيز بررسى دلائل، سعى ميشود تا به نتيجهاى مناسب و جامع برسيم.

آيا حضرت مهدى(عليه السلام) ازدواج كرده و داراى فرزند ميباشد؟

در پاسخ به اين پرسش، با توجّه به مسائل اعتقادى مانند: حكمت يا فلسفه غيبت، و نيز مسائل فقهى همچون استحباب شرعى ازدواج، و متونى كه مستقيم يا غير مستقيم دلالت بر ازدواج آن حضرت دارند، سه نظريّه وجود دارد:

ـ نظريّه أوّل: عدّهاى معتقدند كه حضرت مهدى(عليه السلام) ازدواج كرده است، و براى اثبات اين نظريّه به دلائل ذيل استناد جسته اند.

الف: استحباب ازدواج:

ازدواج و نكاح در اسلام مستحبّ مؤكّد و سنّتى نبوى است، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به امر ازدواج و ترويج آن تأكيد داشته، و امّت خود را به اين امر تشويق و ترغيب ميكردند، و بارها فرمودهاند: «نكاح كنيد و با تشكيل خانواده بر تعداد خود بيافزاييد، كه من در روز قيامت به شما اگر چه فرزندى سقط شده باشد مباهات ميكنم([1]

در احكام دين ازدواج سنّتى حسنه و مورد تأييد، و عزوبت (همسر نداشتن و مجرّد بودن) مكروه است.

و ازطرفى ازدواج نكردن، اعراض از سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است، چرا كه آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «نكاح سنّت من است، و هر كس از آن اعراض كند (روى برگرداند و ازدواج نكند) از من نيست([2])

اكنون كه ساليان متمادى از عمر حضرت مهدى(عليه السلام) ميگذرد، آيا مي توان گفت: او مستحبّ مؤكّد را ترك، و مرتكب مكروه شده است؟

هرگز نميتوان اينگونه نتيجه گرفت، چرا كه او امام است، و در عمل به مستحبّات شرعى از همه مردم سزاوارتر است، پس او ازدواج كرده و داراى همسر ميباشد.

در كتاب «النجم الثاقب» در پاسخ منكرين وجود اهل و عيال براى امام مهدى(عليه السلام) چنين آمده است: «چگونه ترك خواهند كرد، چنين سنّت عظيمه جدّ اكرم خود را با آن همه ترغيب و تحريص كه در فعل آن و تهديد و تخويف در ترك آن شده، و سزاوارترين امّت در اخذ به سنّت پيغمبر امام هر عصر است، و تاكنون كسى ترك آن سنّت را از خصائص آن حضرت نشمرده است([3])

و نيز در كتاب «الشموس المضيئة» آمده است: «اگر در اين زمينه (داشتن همسر و خانواده) هيچ نقل روايى وجود نداشت، و فقط همين مطلبى كه آن حضرت با وجود سنّ زياد از نظر جسمي جوانى قويّ البنيه است... و نيز ميدانيم كه آن حضرت به سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل ميكند، در قبول اين مطلب كه آن جناب همسر و فرزندانى دارد كافى بود»([4]).

ـ نقد و بررسى:

 

دليل مزبور شامل دو قسمت است:

قسمت اوّل: ازدواج سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، و امرى نيكو و مستحبّ شرعى است.

قسمت دوّم: امام زمان(عليه السلام) لزوماً به اين سنّت و امر شرعى عمل ميكند.

هر دو مقدّمه نيازمند بررسى و تأمّل است.

امّا استحباب ازدواج([5]) از آيات و روايات فراوانى استفاده ميشود مانند: آيه شريفه (فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَآءِ)([6]) و آيه (وَأَنكِحُواْ الاَْيَـمَى مِنكُمْ وَالصَّــلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَآلـِكُمْ )([7]) و همچنين در حديثى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ازدواج را سنّت خود ميداند([8])، و در حديثى ديگر ميفرمايد: هر كسى از آن اعراض كند از من نيست.([9])و در رواياتى ديگر ازدواج امرى پسنديده و ممدوح دانسته شده([10]) و بر توليد نسل و بقاء آن توصيه شده و كثرت مسلمين مايه مباحات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شمرده شده است.

در اهميّت و تشويق به ازدواج چنين آمده است: «هر كس ازدواج كند نصف دينش را بدست آورده است»([11])، و نيز امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «دو ركعت نماز كسى كه ازدواج كرده با فضيلتتر است از هفتاد ركعت نماز كسى كه بدون همسر است»([12])، و همچنين در روايات فراوانى نقطه مقابل ازدواج يعنى ترك ازدواج مذمّت شده و از ناحيه ائمّه(عليهم السلام) امرى مكروه و ناپسند شمرده شده است.([13]) كه اين روايات نيز به قرينه مقابل دلالت بر استحباب ازدواج دارند.

با توجّه به آيات و روايات فوق و وجود كلمات امر مانند «انكحوا» در آيات، و تشويق به ازدواج در روايات، و توصيه كردن در عمل به سنّت رسول خدا، فقهاى بزرگوار اسلام، استحباب شرعى ازدواج را استنباط كرده و بر طبق آن به استحباب([14])، و بعضى به استحباب مؤكّد فتوى دادهاند، و برخى آن را در شرايطى واجب ميدانند([15]).

و از سوى ديگر از عمومات و اطلاقات ادلّه استحباب ازدواج بدست ميآيد كه

اوّلا: ازدواج چه به صورت دائم و چه به صورت غير دائم (موقّت) مستحب شرعى است.

ثانياً: استحباب ازدواج مخصوص مشتاقان و كسانى كه نيازمند به همسر ميباشند نيست، بلكه شامل غير مشتاقان و كسانى كه در خود احساس نياز به همسر نميكنند نيز ميباشد.([16])

چرا كه علّت اين حكم شرعى در اشتياق به جنس مخالف و يا اطفاء (خاموش كردن) غريزه جنسى خلاصه نشده است، تا گمان شود ازدواج براى غير مشتاقان استحباب ندارد، بلكه مواردى از قبيل: تكثير نسل، و ابقاء نوع انسانى، و كثرت تعداد موحّدين، در استحباب شرعى ازدواج دخالت دارند.([17])

پس اگر ازدواج براى تأمين اين اغراض هم باشد، از جهت شرعى مستحب است، و داراى مطلوبيّت شرعى است.

بديهى است كه استحباب ازدواج فقط مختصّ به ازدواج دائم نيست، بلكه شامل غير دائم و مِلك يمين (كنيزان) نيز ميشود.([18]) و به همين جهت اينگونه به نظر ميرسد كه تحقّق يك مرتبه از ازدواج در طول عمر براى عمل كردن به اين مستحبّ شرعى كافى است، اگر چه بنا به عللى([19]) بين زوج و زوجه جدايى حاصل شده باشد.

امّا با تأمّل در رواياتى كه در آن عزوبت (همسر نداشتن) مكروه دانسته شده است حتّى براى مدّتى اندك([20])، معلوم ميشود كه مقصود از استحباب ازدواج، استمرار آن تا پايان عمر است.

پس عمل كردن به استحباب ازدواج در صورتى كافى است كه استمرار و دوام داشته باشد نه فقط صرف تحقّق آن، همانطور كه اين استحباب فقط به داشتن يك همسر نيست بلكه تعدّد آن نيز مستحب شرعى است.([21])

بنابراين در باره مقدّمه أوّل (ازدواج سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، و امرى مستحب است) چنين نتيجه ميگيريم:

1 . ازدواج مستحب شرعى است، خواه نياز به ازدواج باشد و خواه نباشد، خواه دائم و خواه موقّت.

2 . اين استحباب دوام و استمرار دارد، و شامل تمام عمر انسان ميشود.

3 . تعدّد همسر نيز مستحب شرعى است.

و امّا مقدّمه دوّم (لزوم عمل امام(عليه السلام) به امر شرعى و سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ) در اذهان سؤالاتى را به وجود ميآورد، از جمله اينكه:

با كثرت امور مستحبّى، آيا امام(عليه السلام) به همه آنها عمل ميكند؟ يا اينكه از آن امور انتخاب كرده و گزينشى عمل ميكند؟ آيا لزوم عمل به امور مستحب براى امام ضرورى است؟

بدون ترديد امامان مانند پيامبران چون هدايت مردم را بعهده دارند، و رهبران الهى محسوب ميگردند، هميشه در عمل به احكام الهى پيشقدم بودهاند، و اساساً رسالت آنان ايجاب ميكرد كه أوّل خودشان عامل به احكام الهى باشند، و از دستورات الهى سرپيچى نكنند، و در صحنه عمل براى ديگران الگو و نمونه باشند، لذا عمل نكردن به اوامرى كه حكايت از محبوبيّت نزد خداوند دارد (خواه واجب و خواه مستحب) براى رهبران دينى مذموم است، و شأن و رسالت آنان اقتضاء دارد كه آنها به دستورات واجب و مستحب عمل كنند، پس امام(عليه السلام) نيز به آنها عمل ميكند.

بنابراين، دو نكته در لزوم عمل كردن امام به مستحبّات وجود دارد.

1 . هدايت و رهبرى و الگوى كامل بودن براى مردم كه ايجاب ميكند امام در زندگى و معاشرت و در برخورد با ديگران به نحو احسن عمل كند، و در عمل به دستورات دينى (واجب و مستحب ) پيشقدم باشد.

2 . اقتضاى شأن و منزلت انسان كامل ايجاب ميكند كه به مستحبّات عمل كند، بدون ترديد نكته أوّل در زمان غيبت امام(عليه السلام) موضوعيّت ندارد، زيرا امام(عليه السلام) در مرأى و منظر مردم نيست، و امامت وى در باطن است، نه در ظاهر.([22]) ولى نكته دوّم در رسيدن به مطلوب (امام پايبند به مستحبّات شرعى است، و سزاوارتر از ديگران است) كافى است.

با توجّه به دو مقدّمهاى كه گذشت، عدّهاى معتقدند كه امام زمان(عليه السلام) در عصر غيبت ازدواج كرده و صاحب همسر و فرزند است.

ب: استدلال به روايات:

دليل ديگر معتقدين به ازدواج حضرت مهدى(عليه السلام) تمسّك به بعضى از روايات است، از جمله:

1 ـ مفضّل بن عمر از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: &laquo... از مكان او هيچ يك از اولاد و ديگران اطلاع نمييابد، مگر مولايى كه متولّى امر اوست»([23])، در اين روايت وقتى كه سخن از جا و مكان و محلّ زندگى آن حضرت ميشود، امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: كسى از مكان او اطلاع ندارد حتّى اولادش، پس معلوم ميشود او اولادى دارد، و داشتن اولاد حاكى از ازدواج امام است.

امّا با تأمّل در اين روايت نكاتى به نظر ميرسد كه مانع از استدلال بر ازدواج آن حضرت است، آن نكات عبارتند از:

الف ـ اين روايت در كتاب الغيبه نعمانى نيز نقل شده است، با اين تفاوت كه به جاى كلمه «ولد» كلمه «ولى» آمده است : «ولا يطّلع على موضعه أحد من وليّ ولا غيره([24]) از مكان او كسى از ولى و غير ولى اطّلاع نمييابد»، يعنى دوست و غير دوست، آشنا و غير آشنا، از مكان او خبرى ندارند، و نميدانند او كجاست.

در اين روايت هيچ سخنى از فزرند و فرزندان نيست، بنابراين، با توجه به اين نقل اعتمادى بر آن روايت نيست.

ب ـ در روايت سخن از فرزند است، ولى از اين جهت كه بگوييم الآن امام(عليه السلام) داراى فرزند و همسر باشد نيست، و به اصطلاح مجمل است، چرا كه امكان دارد منظور فرزندانى باشند كه در آستانه ظهور و يا پس از ظهور امام(عليه السلام) به دنيا ميآيند.

ج ـ ممكن است اين روايت و امثال آن بيانگر مبالغه در خفاى شخص باشد، يعنى هيچ كس نميداند كه او در كجاست، حتّى اگر داراى فرزند هم باشد، فرزندانش نيز از جايگاه او اطّلاع ندارند.([25])

د ـ از جهت سند مخدوش است، زيرا يكى از راويان آن ابراهيم بن مستنير و در جاى ديگر عبد اللّه بن مستنير است و هر دو مجهولاند.

با توجّه به نكات فوق، استدلال بر ازدواج امام(عليه السلام) در عصر غيبت مشكل، بلكه بعيد به نظر ميرسد.

ن ـ سيّد ابن طاوس از امام رضا(عليه السلام) نقل كرده است، كه آن حضرت فرمود: ... خدايا، مايه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان(عليه السلام) را در او و خانواده و فرزندان و ذرّيه و تمام پيروانش فراهم فرما»([26]).

در اين روايت سخن از خانواده و فرزندان آن حضرت است، ولى چون معلوم نيست كه وجود اين فرزندان پيش از ظهور است يا پس از آن، از اين جهت مجمل است، و نميتوان به آن استناد كرد.

و ـ ابو بصير از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: «گويا ميبينم كه قائم ما با خانوادهاش در مسجد سهله اقامت گزيده است، ابو بصير مي گويد: گفتم منزلش آنجاست؟ فرمود: آرى. گفتم: فدايت شوم! قائم هميشه در آن مسجد است؟ فرمود: آري... ([27]

اين روايت نيز دلالت بر وجود فرزند براى امام(عليه السلام) پيش از ظهور ندارد، و چه بسا مرادش اولاد آن حضرت پس از ظهور باشد، همانطور كه از سياق كلام در اكثر روايات كه به نمونه هايى از آنها اشاره خواهيم كرد، اين گونه استفاده ميشود.

2 ـ روايتى مرحوم مجلسى(رحمه الله) در بحار الأنوار از على بن فاضل نقل كرده است، كه در آن به مكان و جزيرهاى اشاره شده كه نسل و فرزندان آن حضرت، زير نظر وى جامعه نمونه اسلامي تشكيل داده و براى خود حكومت دارند([28])، اين مكان نامعلوم است، و هر كس نميتواند به آنجا برود، و دسترسى براى عموم مردم ممكن نيست.

تمسّك به اين روايت نيز نميتواند اثبات كند كه آن حضرت ازدواج كرده و در نتيجه فرزندانى دارد و لازمه آن نيز زندگى در مكان خاصّ است، زيرا اولاًّ: از نوع بيان روايت به دست ميآيد كه اين روايت اعتبار قابل ملاحظهاى در نزد مرحوم مجلسى(رحمه الله)نداشته است، زيرا ميگويد:

«چون اين حديث را در كتابهاى معتبر نيافتم آن را به طور مستقل و جدا ميآورم»([29]).

ثانياً اين داستان با وجود تناقضات فراوان و سخنان بىاساس و نيز مجهول بودن عدّهاى از روات آن، قابل استناد نيست، حتّى بعضى از محقّقين با بررسىهاى گستردهاى كه انجام دادهاند، معتقدند جزيره خضراء افسانهاى بيش نيست و واقعيت ندارد.([30])

و برخى همچون آقابزرگ تهرانى ميگويند: اين داستان تخيّلى است.([31])

3 ـ روايتى كه ابن طاووس از امام رضا(عليه السلام) نقل كرده است. كه فرمود: «اللّهمّ صلّ على ولاة عهده والأئمّة من ولده .

ابن طاووس ميگويد: روايت فوق اينگونه نيز نقل شده «اللّهمّ صلّ على ولاة عهده والأئمّة من بعده([32])

اين روايت نيز نميتواند اثبات كند كه آن حضرت داراى فرزند است.

زيرا با وجود دو گونه نقل معلوم نيست مقصود فرزندان بعد از آن حضرت است، يا امامان پس از او، بنابراين روايت مجمل است، علاوه اين دو روايت ناظر به پس از ظهور حضرت است نه پيش از آن.

هــ صاحب كتاب الشموس المضيئة پس از نقل هفت روايت در باره اقامتگاه و خانواده داشتن آن حضرت كه بعضى از آن را آوردهايم، چنين نتيجه ميگيرد. «از مجموع اين روايات معلوم مي شود كه حضرت حجّت(عليه السلام) خانواده و اقامتگاه دارد، هر چند كه جزئيّات آن را نميدانيم([33])

سپس اضافه ميكند كه داستان جزيره خضراء به نقل از مرحوم علامه مجلسى(رحمه الله) و داستانى قريب به آن در اثبات الهداة با اين قيد كه شيعيان آن جزيره از تمام مردم دنيا تعداد شان بيشتر است و هر يك از فرزندان امام(عليه السلام) در آن جزيرهها حكومتى دارند، چنين آورده است: «با توجه به عمر طولانى و مبارك ايشان ممكن است آن حضرت همسر و فرزندان متعدّدى داشته باشد كه بعضى مرده و برخى زنده اند .

بنابراين، آن حضرت فرزندان و نوادگان زيادى خواهد داشت كه شمارش آنها به سادگى ممكن نيست([34])

با عنايت و دقّت در مطالب كتاب مذكور توجّه به چند نكته ضرورى است:

اوّلا: نميتوان به آن هفت روايت در اثبات ازدواج آن حضرت و در نتيجه وجود فرزندان و داشتن اقامتگاه استناد كرد، چرا كه برخى از آن روايات همان رواياتى است كه قبلا به آنها اشاره شد.([35])

و برخى ديگر گوياى وجود همسر و فرزند براى آن حضرت نيست. و بعضى ديگر با خفاى شخصى و عدم اطلاع از مكان او سازگارى ندارد.

ثانياً: وجود فرزندان بىشمار آن حضرت با فلسفه غيبت منافات دارد، زيرا ممكن است فرزندان در صدد تشخيص هويّت خود برآيند، و خواهان دانستن حسب و نسب خود باشند.([36])

ثالثاً: چطور ممكن است شيعيان آن جزيره (بنابر نقل وى از كتاب إثبات الهداة)([37]) تعدادشان از تمام مردم دنيا بيشتر باشد. با اينكه علم پيشرفتهى نقشهبردارى و جغرافياى امروز در شناسايى نقاط اين كره خاكى چيزى را از قلم نينداخته است، و امروزه جايى وجود ندارد كه ناشناخته باشد، حتّى مثلث برمودا،([38]) كاملا شناخته شده و اسرارش (خواص مغناطيسى) آشكار گشته و تعداد زيادى به آن مكان رفتهاند و گزارشهاى متعدّدى ارائه كردهاند. بنابراين معقول نيست كه جمعيّتى چند ميلياردى بيش از جمعيّت فعلى جهان در مكانى زندگى كنند و كسى هم از آنها هيچگونه اطلاعى نداشته باشد.([39])

به هر جهت اينگونه مطالب نميتواند دليلى قاطع بر اثبات ازدواج و در نتيجه فرزندان و مكان اقامت خاصّى براى آن حضرت باشد.

ىــ برخى ممكن است براى اثبات ازدواج و فرزند داشتن حضرت مهدى(عليه السلام) به كنيه مشهور آن حضرت يعنى «أبا صالح» استدلال كنند، و بگويند اين كنيه به معناى پدر صالح است. و اين دلالت بر وجود فرزندى بنام صالح براى آن حضرت دارد.

اين نيز سخن درستى نيست زيرا:

اوّلا: با جستجو و تفحّص در ميان كنيههاى نقل شده براى حضرت مهدى(عليه السلام) در كتابهاى معتبر، چنين كنيهاى نقل نشده است، بلكه به نظر ميرسد اين كنيه بر اثر كثرت استعمال در ميان مردم، معروف شده است، و در بعضى از مجلاّت([40]) و كتابها كه در پاسخ از اين سؤال مطالبى گفته شده است، بيشتر جنبه هاى ذوقى و استحسانى، با احتمالاتى بدون ذكر سند و دليل در نظر گرفته شده است، مثلا: گفته شده است كه اين كنيه ممكن است از آيه شريفه (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنم بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّــلِحُونَ)([41]) گرفته شده باشد.([42])

و يا ميگويند: چه مانعى دارد كه ما به آن حضرت بگوئيم أبا صالح يعنى پدر تمام نيكىها و خوبيها؟

وممكن است برخى استدلال كنند به احاديثى كه در آنها واژه أبا صالح و صالح بكار رفته است.

مرحوم مجلسى(رحمه الله) نيز در اين رابطه داستانى در بحار الأنوار نقل كرده است،، در حاليكه با رجوع به آن احاديث و دقّت در آنها معلوم ميگردد، صالح يا أبا صالح نام جنّى است كه مأموريت دارد تا اشخاص گمشده را هدايت و راهنمايى كند.

در كتاب من لا يحضره الفقيه چنين آمده است: «امام صادق(عليه السلام)فرمود: هرگاه راه را گم كردى صدا بزن يا صالح! يا بگو: يا أبا صالح راه را به ما نشان دهيد، خداوند شما را رحمت كند!»([43]).

امّا مرحوم مجلسى(رحمه الله) در حكايات و داستانهاى اشخاصى كه امام زمان(عليه السلام) را ديدهاند «قضيهاى را از پدرش نقل ميكند و او نيز از شخصى بنام امير اسحاق استرآبادى كه چهل مرتبه با پاى پياده به حجّ مشرّف شده بود نقل ميكند كه در يكى از سفرهايش قافله را گم كرد و متحيّر با حالت عطش و بىآبى مانده بود، سپس صدا زد يا صالح يا أبا صالح ما را راهنمايى بفرما، ناگاه شخص سوارهاى را از دور ديد كه آمد و او را راهنمايى كرد و به قافلهاش رساند، وى ميگويد: پس از آن قضيّه من متوجه شدم كه او حضرت مهدى(عليه السلام) بوده است.»([44])

روشن است كه اين قضيه ارزش علمي و استدلالى ندارد، و صرفاً داستانى بيش نيست، زيرا معلوم نيست كه شخص مورد نظر واقعاً امام(عليه السلام)را ديده باشد.

ثانياً: با توجّه به معانى مختلف كلمه «أب» در لغت عرب كه تنها به معناى پدر نيست، بلكه به معناى صاحب و غير آن نيز آمده است([45])، و همچنين در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)آمده است كه فرمود: «من و على پدران اين امتيم»، مي توان استفاده نمود كه مقصود از اين كنيه معناى پدرِ فرزندى به نام صالح نيست، بلكه أبا صالح يعنى كسى كه افراد صالح و شايسته در اختيار دارد.

ونيز ممكن است كنيه ابا صالح بدين جهت باشد كه امام زمان(عليه السلام)پدر و مجرى اصلاح جامعه است، يعنى او تنها كسى است كه به اذن خدا جامعه بشرى را اصلاح خواهد نمود.

بنابراين با عنايت به مطالب فوق و احتمالات متعدّد، نميتوان از اين كنيه بر ازدواج و داشتن فرزند براى آن حضرت استفاده كرد.

پس دليل دوّم قائلين به ازدواج آن حضرت كه روايات است مخدوش مي شود، و جايى براى استفاده واستدلال به آن باقى نمي ماند، لذا نميتوانيم به آن روايات تمسّك كنيم.

امّا دليل أوّل كه براى ازدواج آن حضرت به استحباب شرعى ازدواج، و سنّت بودن آن استدلال شده بود، دليل محكم و قابل قبولى است، چون مقتضى موجود است، اگر چه زمان استنتاج هنوز نرسيده، و زود است تا قضاوت قطعى بشود، چرا كه بايد ديدگاه مقابل را نيز بررسى كرد و از نبودن مانع و يا وجود امرى مهمتر از ازدواج نيز مطمئن شد.

آيا ازدواج امام(عليه السلام) با فلسفه غيبت سازگارى دارد؟

 

ـ نظريه دوّم: برخى معتقدند كه اساساً آن حضرت ازدواج نكرده است.

 

و تنها دليل آنان اين است كه:

ازدواج امام(عليه السلام) با فلسفه غيبت سازگارى ندارد، زيرا لازمه ازدواج داشتن همسر و فرزند است، و اين امر باعث ميشود كه حضرت شناخته شده و اسرارش فاش شود.

و از سوى ديگر غيبت به معناى خفاى شخص است، يعنى ناشناس بودن نه نامرئى بودن، در حالى كه با ازدواج كردن شناخته ميشود، و حد اقلّ شناخته شدن شناسايى وى توسط همسرش ميباشد.

امّا فلسفه غيبت بنا بر آنچه در روايات آمده است خوف از كشته شدن است، امام صادق(عليه السلام)درباره آن حضرت ميفرمايد: «براى غلام (مهدى(عليه السلام)) غيبتى است قبل از اين كه قيام كند، شخصى پرسيد: براى چه؟ فرمود: ميترسد. سپس با دست مباركش به شكمش اشاره كرد.»([46])

مقصود امام صادق(عليه السلام) از اين حركت احتمال كشته شدن آن حضرت است، و همچنين از امام سجّاد(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «در قائم ما سنّتهايى از پيامبران گذشته وجود دارد... و سنّتى كه از موسى(عليه السلام) در او هست، خوف و غيبت است.»([47])

بنابراين، فلسفهى غيبت، دورى و پنهان بودن از مردم است تا اينكه صدمه و گزندى به او نرسد، و از شرّ دشمنان در امان بوده و هر چيزى كه خلاف آن باشد، بر آن حضرت روا نيست، و ازدواج با اين امر و فلسفه منافات دارد.

در نتيجه ميتوان گفت: ازدواج كردن امرى است مستحب و پسنديده و مهمّ، و حفظ اسرار و پنهان زيستى و حفظ جان از گزند دشمنان امرى است اهمّ و مهمتر، و هر گاه امرى دائر شود بين مهمّ و اهمّ، عقل اهم را برميگزيند.

به عبارت ديگر مصلحت اهمّ و فلسفه غيبت بيشتر است از مصلحت ازدواج، لذا فلسفه غيبت مانعى است براى ازدواج و ميتواند از فعليّت ازدواج جلوگيرى كند، و حال كه ازدواج مانع دارد، ازدواج نكردن آن حضرت نميتواند به عنوان اعراض از سنّت تلّقى شود، چون كه وى اعراض نكرده، بلكه امر اهمّ را اختيار كرده است.

ـ نقد و بررسى: با عنايت به دليل فوق ممكن است برخى در مقام جواب بگويند: پنهان زيستى و خوف آن حضرت از كشته شدن مانع از ازدواج نمي تواند باشد، زيرا در روايات موارد ديگرى نيز وجود دارند كه به عنوان فلسفهى غيبت شناخته ميشوند، مانند:

الف) به دنيا آمدن مؤمنانى كه در صلب افراد كافر هستند، درباره اين مطلب امام صادق(عليه السلام)فرموده است: «قائم ما اهل بيت تا تمام كسانى كه (مؤمنان) در اصلاب پدران خود به وديعت نهاده شدهاند، خارج نشوند ظهور نخواهد كرد، و هنگامي كه همه خارج شدند آن حضرت بر دشمنان خدا پيروز شده و آنها را ميكشد.»([48])

ب) امتحان الهى: امام كاظم(عليه السلام) به برادرش على بن جعفر فرمود: «براى صاحب اين امر (امام مهدى(عليه السلام) ) غيبتى است، كه عدّهاى از معتقدين به وى برميگردند، اين غيبت محنت و سختى از طرف خداوند است كه با آن خلقش را امتحان ميكند.»([49])

ج) سرّى از اسرار الهى: در روايتى از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده است: «صاحب اين امر غيبتى دارد كه گريزى از آن نيست... راوى پرسيد: چرا؟ فرمود: به دليل امرى كه ما اجازه بازگو كردنش را نداريم. راوى پرسيد: پس حكمت غيبت او چيست؟ فرمود: همان حكمتى كه در غيبت حجّتهاى ديگر خداوند بوده است كه پس از ظهورش كشف خواهد شد، همان طور كه فلسفه كارهاى خضر نبى(عليه السلام) براى موسى(عليه السلام) تا هنگام جدايى آنها كشف نشد، سپس امام فرمود: اى پسر فضل! اين امر از امور خداوند و از اسرار الهى و غيبى از غيبهاى خداست.»([50])

با توجّه به موارد مذكور، و موارد ديگرى كه به عنوان فلسفه غيبت شمرده شده است، نميتوان فلسفه غيبت را فقط در خوف از كشته شدن دانست كه با ازدواج آن حضرت منافات داشته باشد، شهيد سيّد محمّد صدر در اين رابطه مينويسد: «اگر بپذيريم كه غيبت آن حضرت به معناى مخفى شدن شخص وى است بدين معنا كه جسم مبارك او از ديدهها مخفى شده و با اينكه ميان انبوه جمعيّت بوده و آنها را ميبيند اما آنها او را نميبينند، در اين صورت بايد گفت آن حضرت ازدواج نكرده و تا زمان ظهور مجرّد خواهد بود.

و اين مسأله هيچ بعدى هم ندارد زيرا هر چيزى كه با غيبت در تضادّ باشد و آن حضرت را با خطر مواجه كند بر وى جايز نيست، چرا كه ازدواج باعث كشف شدن امر آن حضرت ميگردد.

علاوه بر آن براى ازدواج لزوماً بايد آن حضرت ظاهر شده و در معرض ديد مردم قرار گردد، و اين همان چيزى است كه بايد از آن اجتناب كند.

و اين فرض كه فقط براى همسر خود آشكار شود، اگر چه عقلا ممكن است ولى فرض آن بسيار بعيد است بلكه فرض باطلى است، زيرا چنين زنى با خصوصيات خاصّ به طورى كه امام(عليه السلام)هويّت واقعى خود را از او مخفى نكند، و هيچ خطرى هم از ناحيهى او متوجّه امام(عليه السلام) نباشد، چنين زنى بين زنان عالم يافت نميشود، چه رسد به اينكه بگوييم در هر عصرى چنين زنى وجود دارد

امّا اگر غيبت را به معناى پنهان بودن و پوشيدگى عنوان آن حضرت بدانيم بدين معنا كه او به صورت ناشناس در بين مردم زندگى ميكند، در اين صورت هيچ اصطكاكى با ازدواج ندارد و از آسانترين كارهاست، زيرا ازدواج به صورت ناشناس صورت گرفته و همسر وى نيز در طول عمر خود بر هويت واقعى او آگاه نخواهد شد، و اگر به علّت عدم مشاهده پيرى در چهرهى آن حضرت به هويت وى گمانى برد، حضرت او را طلاق داده و يا در شهرى ديگر، دورِ جديدى از زندگى خود را آغاز كرده و دوباره ازدواج ميكند .

سپس شهيد صدر ميگويد: «حال كه ثابت شد كه ازدواج آن حضرت در عصر غيبت ممكن است، امكان دارد بگوئيم اين امر تحقّق يافته است، چون مهدى(عليه السلام) به تبعيّت از سنّت اسلامي سزاوارتر است، خصوصاً اگر معتقد شديم كه معصوم تا جايى كه ممكن است به مستحبّات عمل كرده و مكروهات را ترك مي كند.

بنابراين التزام به اين كه ازدواج وى در عصر غيبت ممكن است در اعتقاد به آنكافى است»([51]).

با عنايت و دقّت در دليل قائلين به ازدواج نكردن آن حضرت و جواب مذكور، و كلام شهيد سيّد محمّد صدر نكاتى قابل تأمّل است. از جمله:

1 . مواردى كه به عنوان فلسفهى غيبت از روايات قابل استفاده است كه به چند نمونهى آن اشاره شد، در عرض يكديگر نيستند، به اين معنا كه اگر غيبت براى امتحان باشد، ديگر مسألهى خوف و ترس از كشته شدن در آن نيست. بلكه اينها در طول يكديگرند، لذا نميتوان با بيان موارد ديگر فلسفه غيبت قائل به ازدواج امام(عليه السلام) شد. چون در عين اين كه غيبت براى ترس از كشته شدن است، براى امتحان كردن بندگان و معتقدين به آن حضرت نيز ميباشد، كه اين هم جاى استبعاد ندارد، به عبارت ديگر فرضيّه ترس از كشته شدن در تمام موارد ديگر نيز جارى است.

2 . سخن شهيد صدر در معناى غيبت به دو صورت ناشناسى (مردم او را ميبينند ولى نميشناسند) و ناپيدايى (جسم و شخص او ديده نميشود) و بنا كردن مسألهى ازدواج را بر ناشناسى، سخن جامع و فراگيرى نيست، چون نميتوانيم به ناشناسى به تنهايى و يا به ناپيدايى آن حضرت قطع پيدا كنيم، چرا كه ممكن است آن حضرت گاهى ناشناس باشد و گاهى ناپيدا، همانطور كه اين برداشت از روايات نيز قابل استفاده است.([52])

3 . شهيد صدر معتقد است زنى كه لياقت و شايستگى و به اصطلاح هم كفو آن حضرت باشد در عالم وجود ندارد، صدور اين سخن از ايشان جاى تعجب است، چرا كه زنان شايسته و بايسته با فضائل اخلاقى و معنوى بالا در هر دورهاى وجود داشته و هست، زنانى همچون حضرت مريم(عليها السلام) و آسيه همسر فرعون كه در قرآن كريم الگوى ديگران شمرده شدهاند([53]) و يا مانند حضرت خديجه همسر پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بودهاند و هستند، و از سوى ديگر در روايات وارده در شأن و خصوصيات اصحاب و ياران خاصّ امام زمان(عليه السلام) آمده است كه پنجاه نفر آنان زن ميباشند.([54])

آيا اينگونه زنان كه لياقت واقع شدن در زمره اصحاب خاص را دارند، و محرم خيلى از اسرار هستند، لياقت همسرى آن حضرت را ندارند؟ چه مانعى دارد كه امام(عليه السلام) از ميان آنان زنى را به همسرى برگزيند؟

4 . به نظر ميرسد كه ازدواج آن حضرت به صورت ناپيدايى امرى ممكن باشد برخلاف شهيد صدر كه آن را غير ممكن ميداند، زيرا ناپيدايى امرى هميشگى براى امام(عليه السلام) نيست، و از سوى ديگر همانطور كه براى همراهان و خواصّ غائب نيست([55]) براى همسر خود نيز ميتواند غائب نباشد.

ـ نتيجه گيرى: كسانى كه مي گويند حضرت مهدى(عليه السلام) ازدواج نكرده است، تنها دليلشان فلسفهى غيبت است، كه آنهم ترس از كشته شدن و افشاء سرّ امام است.

ولى با توجّه به موارد ديگر در فلسفهى غيبت كه در طول يكديگربودند نه در عرض، اين امر نميتواند مانع ازدواج آن حضرت باشد، گرچه در اين بحث فقط به عدم اثبات مانع پرداخته شده است. چون اثبات عدم المانع نياز به اطلاعاتى كافى و جامع و احاطهى كامل بر زندگى شخصى آن حضرت دارد، و اين نيز در حدّ توان ما نيست.

از سوى ديگر در مباحث تحقيقى و علمي نياز به دليل داريم، و براساس مدارك و ظواهر به نتيجه ميرسيم، بنابراين، گرچه با وجود اين گونه مدارك، ازدواج آن حضرت امرى ممكن است، ولى نميتوانيم با قطع و يقين به آن حكم كنيم، همانطور كه نميتوانيم به عدم ازدواج قطع پيدا كنيم.

آيا سكوت بهتر نيست؟

 

ـ نظريّه سوّم: گروهى ديگر مي گويند نبايد به اينگونه مباحث پرداخت و نهايتاً بايد توقّف كرد، و در جواب اين نوع سؤالات كلمه «نميدانم» و «نميدانيم» را بر زبان جارى مي كنند، چرا كه اصل ازدواج يا عدم ازدواج حضرت جزء اعتقادات ما نيست، زيرا در مباحث اعتقادى ما نيامده است كه بايد معتقد شويم به امام زمانى كه ازدواج كرده يا نكرده است، اين نوع موضوعات از مسائل شخصى است كه معمولا در روايات نيامده و كسى هم به آن نپرداخته است، حتّى امام عسكرى(عليه السلام) نيز در رابطه با ازدواج فرزندش چيزى نفرموده است.

نگاه اجمالى به تاريخ غيبت صغرى و كبرى حاكى از وجود نداشتن چنين مسائلى است، و حتّى كسانى كه توفيق لياقت ملاقات با آن حضرت را يافتهاند، هيچگونه سؤالى درباره ازدواج آن حضرت از آنها صادر نشده است، و غالباً به دليل مشكلات فراوان يا نيازهاى مادّى و معنوى و يا پرسيدن مسائل علمي از اين گونه سؤالات غافل بودهاند، گرچه اساساً سؤال نكردن از ازدواج طبيعى است چرا كه خيلى اوقات پيش ميآيد كه سالها با اشخاص و دوستان زيادى آشنا هستيم ولى لزومي نميبينيم كه از زندگى شخصى او سؤال كنيم، مثلا بگوييم آيا همسر داريد؟ اگر داريد دختر چه كسى است؟ آيا فرزند داريد؟ جنسيّت آنها چيست؟ و... لذا اساساً لزومي ندارد كه از اين گونه امور مطّلع شويم و اين مسائل در زندگى ما نيز هيچ تاثيرى ندارد، و به دليل اطّلاع نداشتن مورد مؤاخذه قرار نميگيريم.

ـ نقد و بررسى:

درست است كه اينگونه مسائل جنبه شخصى دارند، و دانستن يا ندانستن آن تأثيرى در زندگى ما ندارد، ولى امامان ما مانند انسانهاى عادى نبودهاند كه بىتفاوت از كنارشان بگذريم، زيرا آنها هاديان و رهبران دينى و اجتماعى مردم هستند كه طبق نصوص متعدّد از آيات و روايات، داراى مقام عصمت و مصونيّت از خطا و اشتباه مي باشند.

لذا دوستان و شيعيان آن حضرت دوست دارند سيره و روش آن امام را در مسائل خانوادگى و شخصى نيز بدانند و به ابهامات و يا سؤالات احتمالى ذهن خويش پاسخى مناسب بدهند. و اين مسأله مختص به امام مهدى(عليه السلام) نيست، همانطور كه هنوز عدّهاى ميپرسند: چرا امام حسن مجتبى(عليه السلام) با جعده ازدواج كرد؟ يا چرا امام جواد(عليه السلام) با امّ الفضل دختر مأمون يعنى كسى كه قاتل پدرش بود ازدواج كرد؟ آيا از آنها فرزندى باقى ماند؟ و... امام عصر(عليه السلام) نيز ا ز اين قاعده مستثنى نيست، بلكه قضيه برعكس است، و حسّاسيّت در امام زمان(عليه السلام) كه مهدى موعود است، و قيام خواهد كرد، و حكومت جهانى را تشكيل خواهد داد، و... بيشتر است.

بنابراين، اساس بحث از زندگانى شخص آن امام مانعى ندارد، گرچه به علّت موقعيّت استثنايى وى كه همان در غيبت به سربردن باشد، ما اطّلاع چندانى نداريم. و ناچاريم به همان مقدار از ادلّه و ظواهر و عمومات اكتفاء كنيم.

ياد آورى يك نكته:

لازم به ياد آورى است كه بحث اصلى ما ازدواج امام زمان(عليه السلام) است، كه مطالب مذكور پيرامون همين عنوان است. ولى از مباحثى پيرامون فرزندان و ويژگىهاى همسر آن حضرت كه لازمه ازدواج است خوددارى كرديم، و سعى بر اين بود كه به مقدار نياز اكتفاء، و از زياده گويى پرهيز نماييم.

نتيجه گيرى كلّى:

 

دلايل نظريّهى اوّل (قائلين به ازدواج آن حضرت) يا مخدوش است و رسا نيست و يا غالباً ناظر به زمان ظهور آن حضرت است، و از بيان ازدواج وى در زمان غيبت ساكت است.

 

و دلائل نظريّه دوّم (قائلين به ازدواج نكردن آن حضرت) كه فلسفهى غيبت يعنى ترس از كشته شدن بود با احتمالات و ذكر موارد ديگر فلسفه غيبت و اين كه آن موارد در طول يكديگرند، نتوانست مدّعاى خود را به طور كامل ثابت كند. و دليل نظريّهى سوّم (قائلين به توقّف) كه عدم اعتقادى بودن موضوع و عدم اطّلاع از مسائل شخص آن حضرت بود، با سير تحقيقات علمي و اشتياق شيعيان بر اطّلاع از اين مسائل و پيدا كردن جوابى براى سؤالات و ابهامات ذهنى خود، سازگار نبود.

بنابراين، با توجّه به عمومات در استحباب ازدواج و مكروه بودن عزوبت و ترك آن در هر حالى و مانع نبودن فلسفهى غيبت، ميتوان نتيجه گرفت كه وى ازدواج كرده است، و لازم نيست كه اين امر باعث افشاء سرّ آن حضرت شود، و با فلسفهى غيبت منافات داشته باشد، بلكه همسر وى ميتواند زنى پاكدامن و خودساخته همچون ياران خاصّ و يا ابدال آن حضرت باشد.

و همچنين لازم نيست كه اين ازدواج، از نوع دائم آن باشد بلكه با ازدواج موقّت (غير دائم) نيز ميتواند به امر مستحب عمل كند، همانطور كه لازم نيست حتماً عمر همسر وى مانند عمر خود آن حضرت طولانى باشد.

و نيز لازمه ازدواج، داشتن فرزند هم نيست كه سؤال شود فرزندانش در كجا زندگى ميكنند؟ بلكه ممكن است ازدواج كرده باشد ولى داراى فرزند هم نباشد، و نداشتن فرزند نيز براى آن حضرت نقص نيست، چرا كه وى ميتواند صاحب فرزند شود ولى به دليل انجام مأموريت الهى و حفظ خود از شناسايى ديگران، ميتواند با اختيار خود صاحب فرزند نشود.

پس اگر چه دليل محكم و قاطعى بر ازدواج آن حضرت در اختيار نداريم، ولى مانعى هم براى ازدواج نميبينيم، لذا با شواهد و قرائن و عمومات ادلّه استحباب ازدواج ميتوانيم معقتد شويم، كه آن حضرت ازدواج كرده است.

واللّه اعلم.

كتابنامه :

1 . مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار،مؤسسه الوفاء، بيروت / 1404.

2 . نورى طبرسى، ميرزا حسين، نجم الثاقب، انتشارات مسجد جمكران، چ دوم / 77.

3 . سعادتپرور، على، الشموس المضيئة، نشر احياء كتاب، چ أوّل / 80، مترجم: سيد محمدجواد وزيرى.

4 . حرّ عاملى، محمّد بن الحسن، وسايل الشيعه، مؤسسه آل البيت، قم / 1409.

5 . مكى عاملى، محمّد بن جمال، اللمعة الدمشقية، 10 جلدى، دار العالم الاسلامي بيروت.

6 . نجفى، محمّد حسن، جواهر الكلام.

7 . طباطبايى يزدى، محمّدكاظم، عروة الوثقى.

8 . طباطبايى، محمّد حسين، شيعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسين، چ دوازدهم / 76.

9 . نعمانى، ابن أبي زينب، الغيبة، انتشارات صدوق.

10 . رضوانى، على اصغر، موعودشناسى، انتشارات مسجد جمكران، چ أوّل / 84.

11 . سيّد ابن طاووس، جمال الاسبوع، انتشارات رضى، قم.

12 . حرّ عاملى، محمّد بن الحسن، اثبات الهداة، 3 جلدى، مكتبة العلمية قم.

13 . عاملى، جعفر مرتضى، دراسة في علامات الظهور والجزيرة الخضراء، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم ترجمه محمّد سپهرى.

14 . تهرانى، آغابزرگ، الذريعة إلى تصانيف الشيعة، دار الاضواء، بيروت.

15 . قمي، عباس، مفاتيح الجنان، ناشران قم، چ أوّل .

16 . باقى، محمدرضا، مجالس حضرت مهدى(عليه السلام)، نشر صدر، چ أوّل / 78.

17 . طوسى، محمّد بن حسن، الغيبة، انشتارات بصيرتى، چ دوم.

18 . صدوق، محمّد بن عليّ، كمال الدين، نشر اسلامي 2 جلدى.

19 . صدوق محمّد بن عليّ علل الشرايع، دار احياء التراث العربى، چ دوم.

20 . صدر، سيّد محمّد، تاريخ الغيبة الكبرى، دار التعارف سوريه.

21 . عياشى، محمّد بن مسعود، تفسر القرآن، نشر علميه قم.

22 . كلينى، محمّد بن يعقوب، اصول كافي، دار التعارف، لبنان.

23 . افتخارزاده، سيّد حسن، گفتارهايى پيرامون امام زمان(عليه السلام)، نشر شفق، چ چهارم / 79.

24 . سيّد ابن طاووس، الامان، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، قم / 1409 هـ.

25 . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين، 4 جلدى، 1413 هـ.

26 . إبراهيم بن عليّ، كفعمي، المصباح، انتشارات رضى، قم / 1405 هـ.

 

[ شنبه 18 / 6 / 1393برچسب:اعتقادات, ] [ 12:38 ] [ خادم سیدالشهدا ]

اگر خدا عادل است چرا به بعضی ها بلا نازل میکند به بعضیا نه.چرا خدا اين همه ظلم مي‌‌كند؟ مگر ما پيامبر هستيم كه امتحان شويم؟ أصلاً من دلم جهنم مي‌‌خواهد چه كار كنم؟ ديگر من طاقت اين همه ظلم در دنيا را ندارم.

 

خداوند هيچ‌‌گاه به کسي ظلم نمي‌‌کند و هيچ کسي از خدا عادل‌‌تر نيست و خداوند عالم کائنات را بر اساس عدالت پايه‌‌ريزي نموده است و در چندين آيه، قرآن کريم سفارش به عدالت نموده و بر ظالمان وستمگران نفرين نموده است. 

 

بنابراين گرفتاريهايي که براي شما و يا ساير افراد پيش آمده، هيچ ربطی به عدالت خداوند ندارد، بلکه:

گرفتاريهايی كه براي مؤمنين پيش مي‌آيد يا به خاطر ندانم كاريهاي خود آنها يا آزمايش‌‌هاي الهي يا براي بالابردن درجات معنوي آنها است.

 

توضيح مختصر هر يك اين‌ است كه:

الف) گاهي انسان مرتكب خطاها و اشتباهاتي مي‌‌گردد كه پيامد آن‌ها به صورت گرفتاري و بلا در زندگي دنيا پديدار مي‌گردد.

 

هرگناه، اثر و پيامد مخصوصی دارد؛ برخي گناهان فقر مي‌‌آورد، برخي هم گرفتاري ديگر ايجاد مي‌‌كند. چنانچه امام علي(ع) در دعاي كميل مي‌‌فرمايد: «اللّهم اغفر لي الذنوب التي تهتك العصم اللهم اغفر لي الذنوب التي تنزل النقم اللهم اغفر لي الذنوب التي تغير النعم اللهم اغفر لي الذنوب التي تحبس الدعاء اللهم اغفر لي الذنوب التي تنزل البلاء»؛ خدايا گناهاني كه سبب رسوايي مي‌‌گردد، و گناهاني كه موجب خشم وانتقام تو مي‌‌گردد، گناهاني كه نعمت‌‌هاي تورا تغيير مي‌‌دهد، مانع ازاجابت دعامي‌گردد و گناهاني كه سبب نزول بلا مي‌‌گردد. بر‌من ببخش و بيامرز.

 

در هر صورت اين گرفتاريها هم به خاطر آن است كه كيفر گناهان او باشد و چون خدا بنده‌‌ي مؤمنش را دوست دارد در برابر برخي از گناهان او را گرفتار مي‌‌كند تا كيفر خطاي او در همين دنيا گردد و در آخرت سبكبار باشد و اين خود لطف و رحمت خدا نسبت به بنده مؤمن است. ولي كسي كه مورد غضب قرار گيرد در بسياري موارد به جاي گرفتاري نعمتش را بيشتر مي‌‌كند تا در نهايت او را به عذاب دردناك آخرت گرفتار سازد.

 

ب) امتحان‌‌هاي الهي: گاهي گرفتاريها به خاطر آنست كه مورد آزمايش وامتحان الهي قرار مي‌‌گيرد.

يكي از سنت‌‌ها و قانون‌‌هاي ثابت خدا این ‌است كه مؤمنين را آزمايش مي‌‌كند، چنانچه قرآن كريم در آيات زياد به اين مسئله اشاره دارد براي نمونه:

 

در سوره آل عمران آيه 186 مي‌‌فرمايد: «لتُبلونّ في أموالكم و أنفسكم و لتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين أشركوا أذي كثيراَ و إن تصبروا و تتقوا فإن ذلك من عزم الأمور»(آل عمران/186)؛

«البته، ‌آزمونهاي مالي و جاني(بسيار) در پيش خواهيد داشت، و بي ترديد و ناگزير، از پيروان(دروغين) كتابهاي آسماني پيشين و نيز از كساني كه مرام شرك را برگزيده‌‌اند، آزار و زخم زبان فراوان خواهيد ديد، اگر صبر پيشه کنيد و استقامت كنيد، همه كارهايتان روبراه خواهد شد و توفيق رفيق شما خواهد گرديد».

 

در جاي ديگر مي‌‌فرمايد: «آيا مردم چنين پنداشته‌‌اند كه به صِرف اينكه بگويند: ايمان آورديم؛ رهايشان مي‌‌كنند و در بوته آزمايش قرارشان نمي‌‌دهند؟ حال آنكه ما امتهايي را كه پيش از اينان بوده‌‌اند نيز آزموده‌‌ايم.(پس، ناگزير مسلمانان را هم خداوند خواهد آزمود) و معلوم خواهد گردانيد كه چه كساني داراي ايمان راستين هستند و چه كساني بدروغ ادعاي ايمان كرده‌‌اند».

 

البته آزمايش‌‌هاي الهي چارچوب مشخص و معين ندارد، بلكه هر كس متناسب با حالات روحي‌‌اش آزمايش و امتحان مي‌‌گردد. لذا در آيه ديگر مي‌‌فرمايد: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ»(انبياء: 21/35) «ما شما را به بديها و خوبيها آزمايش مي‌كنيم و سرانجام به سوي ما بازگردانده مي‌شويد».

 

حکمت امتحان الهی: از آنجا که خداوند از همه امور آگاه است، لذا امتحانات الهي براي رفع جهل از امور نيست. لكن براي آنكه شايستگي و لياقت انسان‌‌هاي مؤمن خالص به نمايش گذاشته شود و استعداد‌‌هاي دروني او بروز و ظهور پيدا كند او را مورد امتحان قرار مي‌‌دهد. 

 

خالص كردن انسان مؤمن وآشكار شدن جوهره ايمان مؤمن يكي از حكمت‌‌هاي آزمايش الهي است همانگونه كه صنعتگر، طلا را در آتش مي‌اندازد، تا ناخالصي‌هاي آن دركوره آتش نابود و طلاي خالص بدست آيد. 

 

خداوند هم انسان‌‌هاي مؤمن را در كوره بلاها و غمها پخته و ايمان او را خالص مي‌سازد. همچنين جدا ساختن صفوف مؤمنين راستين از كساني كه صرفا در زبان مؤمن هستند از ديگر حكمت‌‌هاي امتحان‌‌هاي الهي است. چنانچه امام علي(ع) مي‌‌فرمايد: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَ يُمَيَّزُوا وَ يُغَرْبَلُوا وَ يُسْتَخْرَجُ فِي الْغِرْبَالِ خَلْقٌ»؛ «بايد مردم خالص شوند و امتحان گردند و تميز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شوند».

 

بنابراين، مؤمنين متناسب با مرتبه ايمان و وضعيت روحي‌‌شان مور د آزمايش‌‌هاي سخت الهي قرار مي‌گيرند و كسي نپندارد كه راه ايمان و دينداري هميشه از ميان گلزارها و باغستانهاي سرسبز مي‌‌گذرد و انسان با ايمان در سراسر اين راه طولاني كه در پيش رو دارد، روي برگ‌‌هاي گل قدم مي‌‌گذارد كه اين پندار نشانه‌‌ي بي‌‌خبري از ماهيت ايمان و دين ‌مي‌باشد. شايد همين انديشه و پندار بوده است كه زماني در مكه در افكار بعضي از مسلمانان رخنه كرده بود كه تا كي بايد به جرم داشتن ايمان به خداي يكتا زجر بكشيم؟

 

خداوند براي زدودن اين موهومات از انديشه‌‌ي آنان، آيات ذيل را نازل فرمود:

 

«أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا و هم لايفتنون ولقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين»(عنكبوت/1-3)؛ آيا مردم چنين پنداشته‌‌اند كه به صرف اينكه بگويند: ايمان آورديم رهايشان مي‌‌كنند ودربوته ي آزمايش قرار شان نمي‌‌دهند؟ حال آنكه ما امتهايي را كه پيش از اينان بوده‌‌اند نيز آزموده‌‌ايم.(پس، ناگزير مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانيد كه چه كساني داراي ايمان راستين هستند و چه كساني بدروغ ادعاي ايمان كرده‌‌اند. 

 

در هر صورت باب آزمايش الهي بحث مفصلی دارد و حكمتهاي آن هم زياد مي‌‌باشد و خداوند همه بندگانش را به نحوي مورد آزمايش قرار مي‌‌دهد، همانگونه که پيامبران الهي مورد آزمايش شديد قرار مي‌گرفتند.

 

ج) بالا بردن اجر و پاداش معنوي: گاهي گرفتاريها به خاطر آنست كه خداوند انسان‌‌هاي مؤمن را گرفتار مي‌‌سازد تا او صبر بر بلاها كند و درجات معنوي او را بالا ببرد. 

 

در روايتي كه از عبدالرحمن در اين زمينه وارد شده چنين آمده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْبَلَاءُ وَ مَا يَخُصُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِي الدُّنْيَا فَقَالَ النَّبِيُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِيمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ»؛ عبدالرحمن ابن حجاج مي‌‌گويد: خدمت امام صادق(عليه‌‌السلام) سخن از بلا و آنچه خداي عزوجل مؤمن را به آن مخصوص مي‌‌دارد به ميان آمد، حضرت فرمود: از رسول خدا‌(صلي الله عليه وآله)پرسيدند: در دنيا بلاي كدام كس سخت‌‌تر است؟ فرمود: پيغمبران، سپس هركه به آنها شبيه‌تر است(اوصيا) بترتيب وبعد ازآن مؤمن به‌‌اندازه ايمان و نيكي كردارش گرفتار شود. پس هر كس ايمانش درست وكردارش نيكو باشد گرفتاريش سخت است و هر كه ايمانش سست وعملش ضعيف باشد گرفتاريش اندك‌است.

 

‌در روايت ديگر مي‌خوانيم: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كِفَّةِ الْمِيزَانِ كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلَائِه»؛ ازامام صادق(ع) روايت نموده‌‌اند كه فرمود: مؤمن همانند كفه ترازوست، كه هر چه بر ايمانش بيفزايد، بر بلايش افزوده شود. 

 

امام صادق(ع) فرمود: همانا خداوند دوستان خود را به مصيبتها و پيشامدها گرفتار مي‌‌كند تا بدان جهت، بدون داشتن گناه، به آنها اجر و ثواب عنايت فرمايد.

 

[ دو شنبه 8 / 6 / 1393برچسب:عدل, ] [ 17:31 ] [ خادم سیدالشهدا ]

می دانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بوده اند، یعنی در واقع مراحل ابتدائی را می گذرانده اند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائی را پشت سر می گذاشته تا آماده بشود برای مرحله نهایی و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند. حال ببینیم راز خاتمیت چیست؟ دین خاتم در بسیاری از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد. یکی از آن خصوصیات معجزه دین خاتم است، البته معجزه اصلی آن. معجزات پیامبران دیگر از نوع یک حادثه طبیعی بوده است، مثل زنده کردن مرده یا اژدها شدن عصا و یا شکافته شدن دریا و امثال آنها. اینها هر کدام حادثه ای موقت است، یعنی حوادثی است که در یک لحظه و در یک زمان معین صورت می گیرد و باقی ماندنی نیست. اگر مرده ای زنده شود، زنده شدن او در یک لحظه انجام می گیرد و چند صباحی هم ممکن است زنده بماند ولی بالاخره می میرد و تمام می شود.

اگر عصایی اژدها می شود یک امری است که در یک ساعت معین رخ می دهد بعد هم برمی گردد به حالت اولیه اش. معجزاتی که انبیاء گذشته داشته اند همه از این قبیلند. حتی بعضی از معجزات خود پیامبر نیز از جمله اینگونه معجزات است. رفتن پیغمبر از مسجدالحرام به مسجدالاقصی یا شق القمر در شبی یا روزی انجام می گیرد و تمام می شود. ولی برای دین جاودان که می خواهد قرنها در میان مردم باقی بماند چنین معجزه ایکه مدتی کوتاه عمر دارد کافی نیست. چنین دینی معجزه ای جاودان لازم دارد و به همین جهت معجزه اصلی خاتم الانبیاء از نوع کتاب است. پیغمبران دیگر کتاب داشته اند و معجزه هم داشته اند ولی کتابشان معجزه نبود و معجزه شان هم کتاب نبود.

موسی تورات داشت و خودش هم می گفت تورات من معجزه نیست، معجزه من غیر از تورات است. ولی پیغمبر اسلام اختصاصاً کتابش معجزه اش هم هست البته نه به معنای اینکه او معجزه دیگری نداشته است بلکه به این معنا که کتابش هم معجزه است و این لازمه دین خاتم و دین جاودان است. مطلب دیگری در مورد دین خاتم است که باز یکی از رازهای خاتمیت بشمار می آید و آن این است که دوره خاتمیت نسبت به دوره های گذشته نظیر دوره نهایی و تخصصی است نسبت به دوره های ابتدایی یعنی دوره صاحب نظر شدن بشر است. دانش آموز در دوره دبستان و دبیرستان فقط به او می گویند و او یاد می گیرد، ولی وقتی که به دوره دانشگاه رسید و به طی کردن دوره تخصص یعنی دوره فوق لیسانس و دکترا پرداخت، اینجا دیگر دوره صاحب نظر شدن است، دوره اجتهاد در فن مربوطه است. دوره دین خاتم برای بشر از نظر کلی نه ملاحظه یک فرد بخصوص نسبت به فرد دیگر، دوره صاحب نظر شدن است. در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل دینی، اجتهاد و مجتهد شأن پیدا می کند، آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته ایم؟در ادیان ابراهیم و موسی و عیسی مجتهدی وجود داشته است؟ خیر، آنچه قرآن از آن تعبیر به فقاهت و تفقه در دین می کند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمی خورد. آن کاری که امروز مجتهد با نیروی علم و استدلال و اجتهاد می کند پیغمبران گذشته می کردند ولی نه با قوه اجتهاد بلکه با نیروی وحی و نبوت.

اصولاً در آن ادیان اجتهاد وجود نداشت چون خود دین باید زمینه اجتهاد در آن وجود داشته باشد یعنی در یک دین ضوابط و اصول کلی باید بیان شده باشد تا عده متخصص بر اساس آن کلیات و ضوابط روی فکر و نظر، مسائل جزئی را اکتشاف نمایند. ادیان گذشته به دلیل اینکه درس دوره ابتدائی بود، نمی توانست اصول و کلیات را بیان نماید زیرا بشر استعداد فراگیری آنها را نداشت. اصطلاح رایجی است که می گویند پیغمبران مرسل و غیر مرسل، پیغمبران مرسل یعنی پیغمبرانی که صاحب شریعت و قانون هستند مثل ابراهیم و موسی و عیسی و پیغمبران غیر مرسل یعنی پیغمبرانی که تابع پیغمبران دیگر و مبلغ شریعت آنانند و از خودشان قانونی نداشته اند.

کاری که هم اکنون مجتهدان می کنند همان کاری است که پیغمبران غیر مرسل می کرده اند. البته مجتهد کارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد حاکم شرعی است و رهبر مردم است، آمر به معروف و ناهی از منکر در میان مردم است، او مصلح میان امت بوده و موظف است که مفاسد را اصلاح نماید. همین کار را نیز در گذشته پیغمبران انجام می دادند ولی در دین خاتم دیگر پیغمبری بخاطر این جهات مبعوث نمی گردد بلکه مجتهدان از عهده چنین وظایفی برمی آیند. این است معنای حدیثی که پیغمبر فرمود: « علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل »؛ علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل می باشد البته آن عده از انبیاء بنی اسرائیل است که کارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویج شریعت موسی بوده است.

این است که می گویم دوره انبیاء گذشته، دوره وحی است. به این معنا که حتی تبلیغ و ترویج را هم می بایست انبیاء انجام بدهند ولی در دوره دین خاتم، یک سلسله کارها یعنی کارهایی که مربوط به عالم تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط کلیات از جزئیات است آن را دیگر علماء انجام می دهند نه پیغمبران. پس علماء از این نظر و در این حدود و نه بیشتر، جانشین پیغمبرانند، نه همه پیغمبران، بلکه جانشین پیغمبرانی که صاحب شریعت نیستند. تفاوت شرایع آسمانی یکی در یک سلسله مسائل فرعی و شاخه ای بوده که بر حسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت می‏شده اند متفاوت می‏شده است و همه شکلهای متفاوت و اندامهای مختلف یک حقیقت و به سوی یک هدف و مقصود بوده است، و دیگر در سطح تعلیمات بوده که پیامبران بعدی به موازات تکامل بشر، در سطح بالاتری تعلیمات خویش را که همه در یک زمینه بوده القاء کرده اند مثلا میان تعلیمات و معارف اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان، و معارف‏ پیامبران پیشین از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمین تا آسمان است، و به‏ تعبیر دیگر، بشر در تعلیمات انبیاء مانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده‏اند.

این تکامل دین است نه اختلاف‏ ادیان قرآن هرگز کلمه " دین " را به صورت جمع ( ادیان ) نیاورده است‏ از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دین بوده نه ادیان یک تفاوت پیامبران‏ با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشته اند، از این رو همیشه در جهان " فلسفه ها " وجود داشته نه " فلسفه "، ولی پیامبران الهی همیشه مؤید و مصدق یکدیگر بوده اند و یکدیگر را نفی نکرده اند هر کدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر می‏بود مانند او قانون و دستورالعمل می‏آورد

منبع: وحی و نبوت، ص 38-40 ، آشنایی با قرآن 1و2، ص 239-237، و ص 238- 23

 

[ جمعه 5 / 6 / 1393برچسب:, ] [ 23:1 ] [ خادم سیدالشهدا ]

غریزه انسان 

 

انسان دارای دو غریزه مادی و معنوی است 

 

غریزه مادی :که برای تامین نیازهای مادی انسان است مانند تشنگی ٬گرسنگی٬خواب٬بیداری٬  و حیوانات فقط دارای غریزه مادی هستند 

 

غریزه معنوی : که برای عبور دادن انسان از مرز حیوانیت و انسان به کمال واقعی میرساند مانند نوع دوستی ٬خودگذشتگی ٬عبادت٬و... و فرشتگان فقط دارای غریزه معنوی معنوی هستند

 

وانسان میتواند با نداشتن غریزه  معنوی مثل حیوانات رفتار و زندگی کند ولی همیشه در کل حال باید این دو غریزه با هم در وجود انسان باشند تا بتواند زندگی کند و به کمال واقعی برسد 

 

برای رسیدن به کمال انسان باید چند قانون رعایت کند و چند چیز باید باور کند وچند چیز باید انجام دهد . 

 

*چیزهای که باید رعایت کند  »»»اخلاق هست . که باید برای ان تلاش کرد و انرا درست کرد نباید دروغ وتهمت نزند

 

*چیزهای که باید انجام دهد و بعضی چیزها نباید انجام دهد »»»احکام هستند که عملی هستند . مثلا نماز و روزه و زکات و... چیزی که نباید انجام دهد مانند شراب خوردن و...

 

* چیزهای که باید باور کند و انها »»»عقاید هستند. که مانند توحید و نبوت و...باور کند

 

و انسان با انجام وباور و رعایت اینها به خدا و کمال میرسد . و برای بدست اوردن اینها باید یک پیش یک راهنما یک کتاب برویم تا اینها رو بدست اورد. 

 

و انها همان خالق انسان . و راهنما ( پیامبر و امامان). دفترچه راهنما (قرآن)

[ جمعه 5 / 6 / 1393برچسب:اعتقادی, ] [ 13:51 ] [ خادم سیدالشهدا ]

اصول عقاید ٬پایه و اساس دین اسلام است و اعتقادات هر مسلمان باید از راه دلیل و برهان باشد نه از راه تقلید . مثلاباید برم تحقیق کنم برا من دلیل بیارن که چرا باید توحید چی هست .چرا باید پیامبر باشد و... باید بادلیل باشد نه اینکه هرچه رفیقم اعتقاد پیدا کرد منم بکنم نه تقلید از یک شخص در این مسائل اعتقادی ممنوع است 

 

 

 

*اهمیت مباحث اعتقادی (که چرا باید اعتقاد پیدا کنی)

 

 

 

خوستگاه همه رفتارهای انسان ٬باورها و اصول عقایدی اوست اگر این باورها درست رشد یافت رفتار و کردار او نیز شایسته وخوب خواهد بود .   و حال میبینیم در بعضی قوم ها و کشورهایی  ودر تواریخ خواندیم یا شنیده ایم که اعتقادات انها درست رشد یافت نشده یا موش و سگ یا گاو  یا سنگ و... چیزی که خودشون میسازن میپرسن و خدای خود قرار میدهند اینها همه از اعتقادات رشد نیافته انها .

 

 

 

*اثار اعتقاد به دین 

 

 

 

۱-(دین به زندگی محتوا میدهد )اگر دین را از زندگی جدا کنیم جز پوچی و تکرار چیزی نمیماند 

 

 

 

۲-دین تحیر را بر طف میکند ) تحیر یا همان سرگردانی از اینکه کجا بودم کجا هستم به کجا میروم که در این باره حضرت امیر المومنین علیه السلام فرموده اند«رَحِمَ اللهُ امرَءً عَلِمَ مِن أینَ وفی أینَ والی أین»خدارحمت کند کسی را که بداند کجابوده ٬کجاهست و کجا خواهد رفت

 

 

 

۳-انسان ذاتاًتشنه و عاشق کمال است و تنها دین است که انسان را به کمال واقعی هدایت میکند امام محمد باقر علیه السلام فرموده اند«کمال حقیقی در بصیرت در دین و صبر بر مشکلات و اندازه نگه داشتن در امور زندگی است»

 

 

 

۴-آرامش روانی تنها در سایه دین بدست می اید. انسان بی دین همیشه با اضطراب ترس ٬ناراحتی و پریشانی و دست به گریبان است  ودر قران سوره انعام ایه ۸۲ امده است انهایی که ایمان اوردند و

 

 

 

۵-دین انسان رابه تلاش و امید وا می دارد.  آنگاه که حوادث سخت وپیچیده در زندگی انسان رخ میدهد و همه درها به روی او بسته می شوند ودر برابر مشکلات احساس ضعف و ناتوانی می کند تنها ایمان است  به مبدا و معاد است که به یاری او می شتابد  وبه او نیرو میدهدایمان خود رابا ستم آلوده نکردند آرامش و امنیت برای انهاست و انها ره یافتگانند

[ جمعه 5 / 6 / 1393برچسب:اعتقادی, ] [ 13:48 ] [ خادم سیدالشهدا ]

رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

 

أَفضَلُ العمالِ العِلمُ بِاللّه  إِنَّ العِلمَ يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ وَكَثيرُهُ وَإِنَّ الجَهلَ لايَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ وَلا كَثيرُهُ؛

 

بهترين اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى بخشد اما با وجود نادانى (نسبت به خدا) عمل، نه اندكش تو را سود مى بخشد نه بسيارش.

 

نهج الفصاحه ، ص228

 

حدیث (2) امام على عليه السلام :

 

وَ لَو ضَرَبتَ فى مَذاهِبِ فِكرِكَ لِتَبلُغَ غاياتِهِ ما دَلَّتكَ الدَّلالَةُ إِلاّ عَلى أَنَّ فاطِرَ النَّملَةِ هُوَ فاطِرُ النَّخلَةِ لِدَقيقِ تَفصيلِ كُلِّ شَى ءٍ و َغامِضِ اختِلافِ كُلِّ حَىٍّ وَ مَا الجَليلُ وَ اللَّطيفُ وَ الثَّقيلُ و َالخَفيفُ و َالقَوىُّ وَ الضَّعيفُ فى خَلقِهِ إِلاّ سَواءً؛

 

اگر راههاى انديشه ات را در نوردى تا به پايانه هاى آن رسى، هيچ دليلى تو را جز به اين رهنمون نشود كه آفريننده مورچه همان آفريننده درخت خرما است و اين به سبب دقت و ظرافتى است كه جداسازى هر چيزى از چيز ديگر و پيچيدگى و تنوعى است كه در هر موجود زنده اى به كار رفته است موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان، همگى در آفرينش براى خداوند يكسانند.

 

نهج البلاغه(صبحی صالح) ، ص271 ، خطبه 185

 

حدیث (3) امام رضا عليه السلام :

 

إِنَّما قُلتُ اللَّطيفُ، لِلخَلقِ اللَّطيفِ و َلِعِلمِهِ بِالشَّى ءِ اللَّطيفِ أَلاتَرى إِلى أَثَرِ صُنعِهِ فِى النَّباتِ اللَّطيفِ و َغَيرِ اللَّطيفِ و َفِى الخَلقِ اللَّطيفِ مِنَ أَجسامِ الحَيوانِ مِنَ الجِرجِسِ و َالبَعوضِ و َما هُوَ أَصغَرُ مِنهُما مِمّا لايَكادُ تَستَبينُهُ العُيونُ بَل لايَكادُ يُستَبانُ لِصِغَرِهِ الذَّكَرُ مِنَ النثى و َالمَولودُ مِنَ القَديمِ فَلَمّا رَأَينا صِغَرَ ذلِكَ فى لُطفِهِ ... عَلِمنا أَنَّ خالِقَ هذَا الخَلقِ لَطيفٌ؛

 

گفتم لطيف است، چون هم موجودات لطيف آفريده و هم به چيزهاى ظريف و ريز آگاهى دارد. آيا نشانه آفرينش او را در گياهان ظريف و غير ظريف و در پيكرهاى ظريف و ريز جاندارانى چون كك و پشه و كوچك تر از اينها را نمى بينى كه تقريبا به چشم ديده نمى شوند و از بس ريزند نر و ماده آنها و نوزاد و كهن زادشان از يكديگر تشخيص  داده  نمى شوند. پس  چون  ريزى  و ظرافت  اين  چيزها را ديديم... پى برديم كه آفريننده اين موجودات نيز لطيف است.

 

التوحيد(صدوق) ، ص 63

 

حدیث (4) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

 

إِنَّ اللّه  خَلَقَ يَومَ خَلَقَ السَّماواتِ وَالارضَ مِائَةَ رَحمَةٍ كُلُّ رَحمَةٍ طِباقُ ما بَينَ السَّماءِ و َالارضَ فَجَعَلَ مِنها فِى الارضِ رَحمَةً فَبِها تَعطِفُ الوالِدَةُ عَلى وُلدِها و َالوَحشُ و َالطَّيرُ بَعضُها عَلى بَعضٍ و َأَخَّرَ تِسعا و َتِسعينَ فَإِذا كانَ يَومُ القيامَةِ أَكمَلَها بِهذِهِ الرَّحمَةِ؛

 

خداوند روزى كه آسمانها و زمين را آفريد، صد رحمت بيافريد كه هر يك از آنها ميان زمين و آسمان را پر مى كند و يكى را در زمين قرار داد كه بوسيله آن مادر به فرزند محبت مى كند و حيوانات وحشى و پرندگان به يكديگر مأنوسند و نود و نه رحمت را نگه داشته و همين كه روز قيامت شود اين يك رحمت را نيز بر آن مى افزايد.

 

نهج الفصاحه ، ص 313 ، ح 781

 

حدیث (5) امام صادق عليه‏السلام :

 

وَ قَد سَأَلَهُ ابنُ أَبِى العَوجاءِ: وَ لِمَ احتَجَبَ عَنهُم و َأَرسَلَ إِلَيهِمُ الرُّسُلَ؟ وَيلَكَ و َكَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أَراكَ قُدرَتَهُ فى نَفسِكَ؟ نَشَأَكَ و َلَم تَكُن وَ كَبَّرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ و َقَوّاكَ بَعَدَ صَعفِكَ... وَ ما زالَ يَعُدُّ عَلَىَّ قُدرَتَهُ الَّتى هِىَ فى نَفسِىَ الَّتى لااَدفَعُها حَتّى ظَنَنتُ أَنَّهُ سَيَظهَرُ فيما بَينى وَ بَينَهُ؛

 

در پاسخ ابن ابى العوجاء كه پرسيد: چرا خداوند خود را از مردم در پرده داشت و آن گاه پيامبران را سويشان فرستاد؟ فرمودند: واى بر تو كسى كه قدرتش را در وجود تو نشانت داده چگونه خود را از تو پوشيده داشته است؟ تو را كه نبودى پديد آورد، كوچك بودى بزرگت كرد، ناتوان بودى توانايت گردانيد... حضرت پيوسته مظاهر قدرت خدا را كه در وجود من است و نمى توانم منكرشان شوم برايم برشمرد تا جايى كه خيال كردم بزودى خداوند ميان من و او ظاهر خواهد شد.

 

کافی(ط-الاسلامیه) ج1 ، ص75 - التوحيد(صدوق)، ص 127

 

حدیث (6) امام على عليه السلام :

 

وَلايَعزُبُ عَنهُ عَدَدُ قَطرِ الماءِ وَ لا نُجومُ السَّماءِ وَ لا سَوا فِى الرّيحِ فِى الهَواءِ و َلا دَبيبُ النَّملِ عَلَى الصَّفا و لا مَقيلُ الذَّرِّ فِى اللَّيلَةِ الظَّلماءِ يَعلَمُ مَساقِطَ الوراقِ وَ خَفِىِّ طَرَفِ الحداقِ؛

 

شمار قطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گردوغبار پراكنده در هوا و حركت مورچه برسنگ بزرگ و خوابگاه مورچگان در شب تاريك بر او پوشيده نيست و محل ريزش برگها و بر هم خوردن پلكها را مى داند.

 

نهج البلاغه(صبحی صالح) ، ص256 ، خطبه 178

 

حدیث (7) امام على عليه السلام :

 

... عالِمُ السِّرِّ مِن ضَمائِرِ المُضمِرينَ و َنَجوَى المُتَخافِتينَ وَ خَواطِرِ رَجمِ الظُّنونِ وَ عَقدِ عَزيماتِ اليَقينِ... ؛

 

خدا داناست به هر رازى كه مردم در دل نهان داشته اند، و به نجواى آهسته رازگويان و به هر گمان كه در خاطرى نهفته است و به هر تصميمى كه از روىِ يقين گرفته شود.

 

نهج البلاغه(صبحی صالح) ، ص 134 ، خطبه 91

 

حدیث (8) امام على عليه السلام :

 

أَعلَمُ النّاسِ بِاللّه  أَكثَرُهُم لَهُ مَسأَلَةً؛

 

خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.

 

تصنیف غررالحکم و درر الکلم ،ص192 ،ح 3734

 

حدیث (9) امام على عليه السلام :

 

يَنبَغى لِمَن عَرَفَ اللّه  سُبحانَهُ أَن لا يَخلُوَ قَلبُهُ مِن رَجائِهِ و َخَوفِهِ؛

 

كسى كه خداى سبحان را مى شناسد، شايسته است دلش از بيم و اميد به او خالى نباشد.

 

شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم ، ج6، ص441، ح10926

 

حدیث (10) امام موسی کاظم علیه السلام:

 

أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ‌ إِنتِظارُ‌ الفَرَجِ؛

 

بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.

 

تحف العقول، ص403

 

حدیث (11) امام محمد باقر علیه السلام:

 

ما عَرَفَ اَللهَ مَن عَصاهُ؛

خدا را نشناخته آن که نافرمانی اش کند.

تحف العقول، ص294

 

حدیث (12) امام صادق عليه ‏السلام :

 

مَن عَرَفَ اللهَ خافَ اللهَ و مَن خافَ اللهَ سَخَت نَفسَهُ عَنِ الدُّنیا؛

 

هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز می ماند.

 

کافی(ط-الاسلامیه) ، ج2 ،ص68 -تحف العقول ، ص362

 

حدیث (13) امام کاظم علیه السلام:

 

اَفضَلُ ما یَتَقَرَّبُ به العَبدُ اِلی اللهِ بَعدِ المَعرِفَةِ به ، الصَلوةُ؛

 

بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است.

 

تحف العقول، ص391

 

حدیث (14) امام صادق عليه‏ السلام :

 

مَنْ عَرَفَ اللّه‏َ خافَهُ ، وَ مَنْ خافَ اللّه‏َ حَثَّهُ الْخَوفُ مِنَ اللّه‏ِ عَلَى الْعَمَلِ بِطاعَتِهِ وَ الاَخْذِ بِتَأديبِهِ ، فَبَشِّرِ الْمُطيعينَ المُتَأَدِّبينَ بِاَدَبِ اللّه‏ِ وَ الآخِذينَ عَنِ اللّه‏ِ اَنَّهُ حَقٌّ عَلَى اللّه‏ِ اَنْ يُنْجيَهُ مِنْ مُضِلاّتِ الْفِتَنِ؛

 

آن‏كه خدا را شناخت ، از او ترسيد و آن كس كه از خدا ترسيد ، ترس از خدا او را به عمل به فرمان او و در پيش گرفتن ادبش واداشت . پس فرمان‏بردارانِ ادب شده به ادب خدا و اطاعت‏ كنندگان دستورهاى او را بشارت ده كه بر خداست كه آنها را از فتنه‏ هاى گمراه‏كننده برهاند.

 

بحار الانوار(ط-بیروت)،ج67 ، ص400

 

حدیث (15)امام حسن(عليه السلام):

 

مَن عَرَفَ اللَّهَ أحَبَّهُ.

 

هر كس خدا را بشناسد، دوستش بدارد.

 

مجموعه ی ورام ،ج1 ،ص52

[ شنبه 4 / 6 / 1393برچسب:شناخت خدا, ] [ 18:19 ] [ خادم سیدالشهدا ]

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنىِ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتهَُمْ وَ أَشهَْدَهُمْ عَلىَ أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلىَ‏ شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَاذَا غَفِلِین‏»(اعراف/172)

 

 و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید بى‏خبر ماندیم)»!

 

این آیه کریمه به وجود عالمی اشاره دارد که خداوند از همه انسانها قبل از اینکه به عالم خاکی پانهند شهادت و گواهی بر توحید و یگانگی خودش گرفته و کافران در عالم آخرت اظهارندامت از فراموشی چنین پیمانی را می کنند. حال برای ما این سوالها مطرح است که این عالم چه بوده است؟ آیا بر عالم خاکی تقدم زمانی دارد یا جزئی از خود دنیا ست؟ خداوند متعال از بشر چه تعهد و پیمانی و به چه شکل گرفته؟

 

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بعد از بیان معانی و انحاء مختلف اخذ و گرفتن می فرمایند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و این جدایى و استقلال بحسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مى‏شود و نیز به اختلاف عباراتى که در آن لحاظ مى‏گردد مختلف مى‏شود، ...  پس هر جا که دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمى‏توانیم بفهمیم که نوع آن کدامیک از این انند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و این جدایى و استقلال بحسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىواع مختلف است، مگر اینکه بیان زائدى در کار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خداى تعالى بعد از جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ" که تنها جدایى ماخوذ را از ماخوذ منه مى‏رساند جمله" مِنْ ظُهُورِهِمْ" را اضافه کرد تا دلالت کند بر نوع جدایى آن دو، و اینکه این جدایى و این اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، بطورى که چیزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده، و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده، و پس از اخذ آن مقدار ماخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عیارى از نوع ماخوذ منه کرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته، و آن را که تا- کنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمام عیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر أخذ کرده و همچنین تا آنجا که اخذ تمام شود، و هر جزئى از هر موجودى که باید جدا گردد، و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند، و هر یک از دیگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود، تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادى است که از جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ" استفاده مى‏شود. (ترجمه تفسیر المیزان، ج8 ص400)

 

جمله" وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" از یک فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى‏دهد، و آن فعل خدا این است که هر فردى را گواه خودش گرفت، و اشهاد بر هر چیز حاضر کردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه، حقیقت آن چیز را از نزدیک و به حس خود درک نموده و در موقع به شهادت به آنچه که دیده شهادت دهد، و اشهاد کسى بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درک حقیقت خود و تحمل آن در موقعى که از او سؤال مى‏شود شهادت دهد و از آنجایى که نفس هر صاحب نفسى از جهاتى بغیر خود ارتباط و تعلق دارد، و ممکن است انسان نسبت به پاره‏اى از آنها استشهاد شود، و نسبت به پاره‏اى دیگر نشود، از این رو اضافه کرد:" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم کرده باشد، و بفهماند آن امرى که براى آن، ذریه بشر را استشهاد کرده‏ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خداى سبحان شهادت دهند. (ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 401)

 

علامه دراینجا فقر ذاتی بشر را ثابت می کند که هرچند انسان دارای مکنت و رفاه باشد بازهم نمی تواند ادعای رفع تمام زیانها و ضررهای دنیا را کند و این فقر و نیاز همیشه باانسان است پس احتیاج آدمى به پروردگارى که مالک و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است، و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پیشانیش مکتوب گشته، و این معنا بر هیچ انسانى که کمترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست، و چگونه تصور دارد که شعور او حاجت را درک بکند و لیکن آن کسى را که احتیاجش به او است درک نکند؟ پس اینکه فرمود:" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" بیان آن چیزى است که باید به آن شهادت داد، و جمله" بَلى‏ شَهِدْنا" اعتراف انسان‏ها است به اینکه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.

 

و لذا بعضى گفته‏اند آیه شریفه اشاره است به آن مواردى که انسان در زندگى دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احکام وجودش پى مى‏برد، و معنایش این است که ما بنى آدم را در زمین خلق کردیم و ایشان را در اقطار زمین پراکنده نموده و با توالد و تناسل از یکدیگر متمایزشان ساختیم، و ایشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف کرده و گفتند:" آرى ما شاهدیم که تو پروردگار مایى". (المیزان، ص402) دراینجا علامه طباطبایی منظور خود را از شهادت گرفتن خداوند وجود فطرت در انسان می داند که هرکس با هرفرهنگی که دارد دارای فطرتی است که خدا را درک می کند و از این فطرت است که سوال می شود.

 

و بهر حال آیه" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ..." دلالت دارد بر اینکه تمامى افراد بشر مورد این استشهاد واقع شده، و یکا یک ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده‏اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنى جمله" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ" و جمله" أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ" غرض از این اخذ و استشهاد را بیان مى‏کند.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 403)

 

در ضرورت وجود چنین استشهاد و عالمی برای شهادت نیز علامه توضیح می دهد که اگر خداوند متعال از فرد فرد بشر بر خودش شاهد نمی گرفت یا اگر شاهد می گرفت در همه افراد نبود آنگاه دیگر حجت خدا در شرک بندگان تمام نمی شد.

 

زیرا اگر بکلى از این کار صرف نظر مى‏کردیم و احدى را شاهد بر خودش نمى‏گرفتیم، و احدى به ربوبیت ما شهادت نمى‏داد، و به این معنا علم و اطلاعى بهم نمى‏رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت مى‏کردند، و مى‏گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم، و بر غافل هم تکلیف و مؤاخذه‏اى نیست" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ".

 

و اگر بکلى از این کار صرفنظر نمى‏کردیم، و لیکن در تمامى افراد اعمال نمى‏نمودیم، و به اشهاد بعضى از آنان اکتفاء مى‏کردیم مثلا تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار مى‏دادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران که بحسب فرض میثاق داده‏اند شرک مى‏ورزیدند مقصر و گناه کار شناخته مى‏شدند ولى فرزندان در این گمراهى هیچ تقصیرى نداشتند، براى اینکه در یک امرى که جز تقلید از پدران هیچ راه دیگرى نسبت به آن ندارند و هیچگونه علمى نه اجمالى و نه تفصیلى به آن نداشته و نمى‏توانستند داشته باشند از پدران خود پیروى کرده‏اند، این پدران بوده‏اند که با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوى شرک سوق داده‏اند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نکوهیده بار آوردند، حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند، و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود، و مى‏توانستند بگویند: شرک و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده، و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند- ما حقى را نمى‏فهمیدیم تا مامور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مؤاخذه قرار بگیریم، پس ما در عین اینکه همه عمر مشرک بوده‏ایم مع ذلک هیچ گناهى از ما سر نزده، و هیچ حقى را ابطال نکرده‏ایم،" أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ" و حرفشان هم حسابى بود.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 404)

 

علامه طبرسی در مجمع البیان کیفیت این شاهد گرفتن را در سه قول از تمام مفسرین و محدثین و مکلمین چنین بیان می دارد:

 

علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته‏اند:

 

1- خداوند، ذریه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مى‏گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟

 

گفتند: بله، شهادت مى‏دهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.

 

برخى گفته‏اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید، بطورى که خطاب خدا را مى‏شنیدند و مى‏فهمیدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون مى‏آورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کرده‏اند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در اینباره نقل کرده‏اند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.

 

محققین مى‏گویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد. زیرا خداوند مى‏گوید: ذریه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى‏فرماید: اینکار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگ شده‏اند، از اینجا بر مى‏آید: که اینان داراى پدرانى مشرک بوده‏اند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریه‏اى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمى‏توانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را بخاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کرده‏اند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مى‏کنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مى‏شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى‏گویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف 44). در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه بیاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجه‏اش درستى مذهب تناسخ است.

 

از على بن عیسى نقل شده است که ابو بکر بن اخشید، مى‏گفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زاده‏اند. ابو الهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مى‏گفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده میشود، پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.

 

2- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را بصورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلائل توحید را بشناسند. تو گویى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آنها تصدیق کردند. بنابراین معناى شاهد گرفتن آنها این است که: خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آنها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مى‏کنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایى خلق کرد که براى آنها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلائل، آنها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بدیهى کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده‏اند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مى‏فرماید: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» (فصلت 11) یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیائید. گفتند برغبت آمدیم. اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابى نداده‏اند. نظیر دیگر آن این آیه است: «شاهِدِینَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» (توبه 17) یعنى کفار، بکفر خویشتن گواهى دادند، در حالى که بزبان خویش، چنین اعترافى نکرده‏اند. لکن عملى که از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات کفر آنها صراحت داشته است که گویى اعتراف کرده‏اند.

 

در محاورات مردم نیز بچنین تعبیراتى بر مى‏خوریم. مثل اینکه انسان مى‏گوید: اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى‏دهند یا بعضى از خطبا مى‏گویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوه‏هاى ترا بکمال رسانیده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مى‏کند که عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مى‏کند. این قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشید است.

 

و البته برخی مفسرین جدید همچون آقای ثقفی تهرانی نیز طرفدار این قول اند. ایشان در تفسیر روان جاوید می فرمایند: خداوند قبل از ایجاد موجودات عالم بود بتمام حقائق و ذوات و خصوصیّات و استعدادات و قابلیّات آنها و در آن مقام رفیع تمامى بوجود عقلى نورى منبسط و مشهود پروردگار بودند گویا خداوند بلسان خالقیّت و اقتضاء علیّت از آنها سؤال میفرمود آیا من خالق شما نیستم و آنها بزبان مخلوقیّت و اقتضاء معلولیّت جواب میگفتند بلى ما شاهدیم که تو خالق مائى و ما مخلوق و بنده توئیم و این مقاوله در عالم مثال که اشباح موجودات در آنجا جمعند نیز واقع شد بطوریکه گوشهاى مناسب با آن عالم شنیدند چنانچه تسبیح سنگ ریزه را در دست پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گوشهائیکه بتصرف آنحضرت مناسب با آن عالم شده بود شنیدند از قضا این گفتگو در این عالم هم بین خدا و خلق دائما جارى است خداوند بتوسط انبیاء عظام و اوصیاء گرام ایشان این سؤال را نموده و مینماید و بنى آدم بلسان عقل همیشه بلى گویانند و در مواقع شدّت و اضطرار بارتکاز فطرى توجّه بحق نموده اقرار بعبودیت مینمایند نهایت آنکه هواى نفس و وسوسه شیطان گاهى وادار مینماید آنها را بانکار ولى این اقرارها حجّت است از خداوند بر آنها در روز قیامت که نگویند ما غفلت داشتیم از خالق خود و پدران ما ما را بشرک و کفر وادار نمودند آیا سزاوار است ما بکردار آنها معاقب شویم و بآنها جواب داده شود که خداوند بشما عقل داد و در تمام مراتب وجود از شما اقرار گرفت شما تقلید از پدران خود نمودید با آنکه عقل شما حکم میکرد که در اصول دین نباید تقلید کرد پس مراد از ظهور مظاهر و نشئات و مراد از ذرّیّه ذرّات یعنى رقائق حقائق و مراد از شهادت شهود و حضورشان در عالم عقل و مثال و اقرارشان بعبودیت بلسان حال و مقال است و این طور خداوند بانحاء مختلفه مردم را متذکر بحکم عقلى و ادلّه توحید مینماید و براى آنکه رجوع بعقل و بازگشت بحق نمایند بیان میفرماید و در کافى و توحید و عیاشى از امام باقر ع نقل نموده که پرسیدند از این آیه فرمود بیرون آورد از پشت آدم ذرّیّه او را تا روز قیامت پس بیرون آمدند مانند مورچه پس شناساند بآنها خود را و ارائه داد صنعش را و اگر نبود این نمى‏شناخت کسى پروردگار خود را. (تفسیر روان جاوید، ج‏2، ص: 492)

 

3- مقصود جماعتى از ذریه آدم است که آنها را خلق و عقل آنها را کامل کرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند. آنها نیز اقرار کردند. خداوند آنها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند: ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آنها تقلید کردیم. بدین ترتیب، خداوند مى‏خواهد بیان کند که از روى رحمت خود، کسانى را که عذرى دارند، کیفر نمى‏دهد. این مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در این آیه نیست. چه مى‏فرماید: اینهایى که پیمان بسته‏اند، پدران مشرک داشته‏اند. علاوه بر این فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشده‏اند. این قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائکه است. یعنى فرشتگان گفتند: شهادت دادیم تا روز قیامت نگویید .... این مطلب را ازهرى از بعضى نقل کرده و گوید: بوسیله «قالُوا بَلى‏» مطلب تمام شده است. اما این مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آنها در جواب گفتند: ما شهادت دادیم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت دادیم. تنها اختلاف در این است که بنى آدم چگونه شهادت داده‏اند و در این آیه نامى از ملائکه برده نشده است. أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: براى اینکه روز قیامت هنگامى که گرفتار کیفر مى‏شوید، نگویید: ما از این جریان بى‏خبر بودیم و اطلاعى از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در باره آن بیندیشیم.

 

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ: یا اینکه نگویید: پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند، مشرک بودند و ما اطفالى بودیم که هنوز قوه تفکر در ما بکمال نرسیده بود و از فکر آنها تبعیت مى‏کردیم. بنا بر وجه سوم، یعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجاى آورید و روز قیامت نگویید: ما از پیمانى که بزبان پیامبران گرفته شده بود غافل بودیم و نگویید: پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیت یافته آنها هستیم و از آنها تقلید کردیم. پس جایى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اینکه در روز قیامت نگویید: چرا ما را بوسیله رفتار پدران مشرکمان هلاک مى‏کنى؟ یعنى هلاک شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.( ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص: 107-111)

 

اما علامه طباطبایی در چگونگی شاهد گرفتن به عالم ذر معتقد بوده و بیان طبرسی و امثالهم را اینگونه پاسخ می دهد:

 

1- اینکه گفتید:" بایستى هیچ یک از ذریه این میثاق را فراموش نکنند" صحیح نیست، زیرا فراموش کردن موقف میثاق و خصوصیات آن ضررى به تمامیت حجت نمى‏زند، آنچه ضرر مى‏زند فراموش کردن اصل میثاق و از دست دادن معرفت به وحدانیت پروردگار است، و این نه فراموش مى‏شود، و نه از صفحه دل زایل مى‏گردد، و همین بس است براى تمامیت حجت، به شهادت اینکه اگر جنابعالى بخواهى از شخصى میثاق و عهدى بگیرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذیرایى کنى و تا آنجا که قدرت دارى براى گرفتن این عهد بیخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش کنى تا سرانجام عهد را از او بگیرى مادامى که این شخص اصل میثاق و عهد را از یاد نبرده باشد، ماخوذ به عهد خود هست، هر چند خصوصیات پذیرایى آن روز منزل تو را فراموش کرده باشد.

 

2- ممتنع بودن اینکه گروه بى‏شمار ذریه، همگى خاطرات عالم ذر را فراموش کنند صرف استبعاد است و هیچ دلیلى بر این امتناع نیست، علاوه بر اینکه اصل میثاق که همان معرفت به ربوبیت پروردگار است فراموش نشده و نمى‏شود، و به یاد داشتن همین مقدار از آن خاطرات براى تمامیت حجت کافى است. و اینکه مساله مورد بحث را با مساله تناسخ قیاس کردید صحیح نیست، زیرا بطلان تناسخ دلیلش منحصر در امتناع فراموش کردن گروه بى‏شمار ذریه نیست، تا اگر این امتناع باطل شد مساله تناسخ صحیح شود، بلکه مساله بطلان تناسخ دلیل دیگرى دارد که در جاى خود ذکر شده و باید بدانجا مراجعه کرد. و کوتاه سخن، هیچ دلیلى نیست که فراموش کردن خاطرات یک عالم را در یک عالمى دیگر ممتنع بسازد.

 

3- آیه مورد بحث از فرزندان بلا فصل آدم و اینکه ایشان هم از صلب آدم بیرون آمده‏اند ساکت نیست، و جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ" به تنهایى کافى است در اینکه دلالت بر آن بکند، چون کلمه" بَنِی آدَمَ" معنایش این است که از صلب آدم بیرون شده‏اند، و در دلالت بر این معنا هیچ احتیاجى به مئونه بیشترى نیست، و همچنین کلمه ذریه که دلالت مى‏کند بر اخراج اولاد از صلب اولاد و همچنین. پس، از کلمه بنى آدم استفاده مى‏شود که خداى تعالى اولاد بلا فصل آدم را از صلب آدم، و از کلمه ذریه استفاده مى‏شود که اولاد او را از صلب اولاد او بیرون آورد تا رسید به آخرین اولاد او، عینا نظیر بیرون آمدن ایشان در دنیا که نشاء توالد و تناسل است.

 

فخر رازى در تفسیر خود از اشکال سوم چنین پاسخ داده که: بیرون آمدن اولاد صلبى آدم از صلب او از ناحیه خبر استفاده مى‏شود، هم چنان که بیرون آمدن اولاد از صلب پدران خود، از ناحیه آیه شریفه بدست مى‏آید، پس دلالت مجموع آیه و خبر بر مجموع بنى آدم تمام است. و لیکن همانطورى که خواننده خود ملاحظه مى‏کند جواب فخر رازى قانع کننده نیست».

 

اما اخبارى که مى‏گوید: خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و از آنها میثاق گرفت؟ این اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آیه تا در آنها اشکال کنید به اینکه با ظاهر قرآن موافق نیست و یا مخالف آن است.

 

و اما اینکه گفتید:" و لازمه این کلام این است که بتوان براى ذریه، پدران مشرکى فرض کرد و این معنا شامل فرزندان بلا فصل آدم نمى‏شود" و نیز اینکه گفتید:" آیه شریفه عام نیست بلکه تنها مخصوص مشرکینى است که داراى پدران مشرک بوده‏اند و فرزندان بلا فصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشرکینى را که داراى پدران مشرک نبوده‏اند شامل نمى‏شود" اشکال صحیحى نیست، براى اینکه منظور آیه شریفه این است که: خداى سبحان اینکار را کرد تا مشرکین در روز قیامت نگویند:" إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا ..." این معنایش این نیست که فرد فرد مشرکین بگویند:" إنما أشرک آبائی" تا برگشت معناى آیه به این شود که ما اگر اینکار را نمى‏کردیم یک یک افرادى را که مى‏خواستیم عذاب کنیم مى‏گفتند: من مشرک نشدم بلکه نیاکان من مشرک شدند و من تابع ایشان بودم نه متبوع، غرض آیه شریفه متعلق به چنین معنایى نشده بلکه گفتارى را که نقل کرده کلام مجموع مشرکین است.

 

4- آیه و روایت هم دلالت دارند بر اینکه خداوند بعد از آنکه جدا کرد بنى آدم را، و پدران را از فرزندان متمایز ساخت آن گاه همه را به حالت جمعیت و وحدت برگردانید.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 409)

 

علامه بعد از اینکه بیان اثباتی عالم ذر به شکلی که برخی روایات به آن دلالت دارند را رد می کند بیان منکرین عالم ذر که نشانه های عالم را در قبول وحدانیت توسط فطرت همان پیمان الهی می دانند، را رد می کند و می فرماید: کلامى که ما در این گفتار داریم این است که سیاق آیه مساعد با آن نیست، براى اینکه خداى تعالى آیه شریفه را با جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ" افتتاح کرده و از ظرف وقوع این داستان به لفظ" اذ زمانى که" تعبیر فرموده، و این تعبیر دلالت دارد بر اینکه این داستان در زمان‏هاى گذشته و یا در یک ظرف محقق الوقوعى مانند آنها صورت گرفته است، نظیر تعبیرى که در جمله" وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ ... قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ"(مائده/116) کرده، و با اینکه داستان در زمان آینده رخ مى‏دهد بخاطر اینکه رخ دادنش حتمى است از ظرف وقوع آن به لفظ" اذ" تعبیر کرده.

 

و با در نظر گرفتن اینکه مورد خطاب در آیه رسول خدا و یا غیر او است به شهادت اینکه مى‏فرماید:" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا در قیامت نگویید"، از آقایان مى‏پرسیم با اینکه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبین به آیات قرآنى است و خطاب به گفته شما هم خطابى است دنیوى و مربوط به ما اهل دنیا و ظرفى هم که به آن اتکاء شده زمان زندگى دنیایى ما و یا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است، و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیا است با این حال چرا از این ظرف به لفظ" اذ" تعبیر فرمود؟ و حال آنکه هیچ مصححى براى تعبیر به این لفظ نیست، چون همانطور که گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اینکه داستان، قبل از نقل آن واقع شده است، عنایت دیگرى از قبیل تحقق وقوع و امثال آن هم در کار نیست تا مصحح آن باشد.

 

پس اینکه فرمود:" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ" چنان که دلالت دارد بر خلقت نوع انسان به نحو تولید و بیرون کشیدن فردى از فرد دیگر و به راه انداختن افراد بى‏شمار از افراد انگشت شمار به همین نحوى که ما مشاهده مى‏کنیم و مى‏بینیم که همواره نسل‏هاى متعاقب وجود نوع انسان را حفظ مى‏کند در عین حال دلالت دارد بر اینکه داستان یک نوع تقدمى بر جریان خلقت و سیر مشهود آن دارد.(ترجمه المیزان ج 8 ص415) پس بدین ترتیب قول مفسرینی که عالم ذر را همین عالم تکوین و زندگی در دنیا دانسته اند نیز رد شد.

 

در بیان حقیقت عالم ذر علامه طباطبائی آنرا خارج از احوالات زمانی دانسته و نسبت آن با عالم مادی را همچون نسبت یکون به کن در آیه شریفه " أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" می داند و مقتضاى آیات فوق این است که براى عالم انسانى با همه وسعتى که دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و این وجود جمعى همان وجهه‏اى است که گفتیم وجود هر چیزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده، و در آن وجه هیچ فردى از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود، و این همان حقیقتى است که خداوند از آن تعبیر به ملکوت کرده و فرموده:" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ" (انعام/75) و آیه شریفه" کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ"(تکاثر/7) نیز بدان اشاره دارد.

 

و اما این وجه دنیایى انسان که ما آن را مشاهده کرده و مى‏بینیم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به طبقات زمان تقسیم شده، و بر مرور لیالى و ایام منطبق گشته و نیز اینکه مى‏بینیم انسان بخاطر توجه به تمتعات مادى زمینى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگى است که گفتیم سابق بر این زندگى و این زندگى متاخر از آن است، و موقعیت این نشات در تفرعش بر آن نشات موقعیت" یکون" و" کن" در جمله" أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" را دارد.

 

و به این بیان روشن گردید که این نشات دنیوى انسان مسبوق است به نشات انسانى دیگرى که عین این نشات است، جز اینکه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند، و در آن نشات وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده مى‏کنند، و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند، و حتى یک لحظه او را غایب نمى‏بینند، و لذا به وجود او و به هر حقى که از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرک و لوث معصیت از احکام این نشات دنیایى است، نه آن نشات، آن نشات قائم به فعل خدا است، و جز فعل خدا کس دیگر فعلى ندارد- دقت فرمایید-.

 

در نتیجه اگر در آیه مورد بحث یعنى آیه" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ..." به خوبى دقت بفرماید خواهد دید که آیه اشاره مى‏کند به تفصیل حقیقتى که آیات فوق بطور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مى‏کند به یک نشات انسانى که سابق بر نشات دنیایى او است، این نشات است که خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یک از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفته است که" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالُوا بَلى‏ گفتند آرى" این است معناى آیه شریفه و دیگر آن اشکالاتى که بر کلام مثبتین عالم ذر وارد مى‏شد بر آن وارد نمى‏شود، ایشان از آیه و روایات، عالم ذرى فهمیده بودند که تقدم زمانى بر این عالم دارد، لیکن در معنایى که ما از آیه شریفه و از سایر آیات فهمیدیم تقدم زمانى نیست، نشاتى است که به حسب زمان هیچ انفکاک و جدایى از نشات دنیوى ندارد، بلکه با آن و محیط به آن است، و تقدمى که بر آن دارد مانند تقدم" کن" بر" فیکون" است، پس آن محذورها و اشکالاتى که در تقدم زمانى بود در این وجه راه ندارد.( ترجمه المیزان، ج8 ص418)

[ شنبه 4 / 6 / 1393برچسب:عالم ذر, ] [ 14:23 ] [ خادم سیدالشهدا ]

در قران سوره حج ایه ۳۴ امده است که  فَإلٰهُکُمْ إلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا خدای شما یکی است پس همه دربرابرش سر تسلیم فرو آورید

ودر سوره اسراء ایه ۲۲ امده که لا تَجعَلْ مَعَ الله إلهاً آخَرَ با خداوند خدای دیگری قرار مده

ودر سوره انبیاء ایه ۲۲ لَوْ کَانَ فیها آلههٌ إلّا اللهُ لَفَسَدَتَا اگر در اسمان و زمین خدایانی غیر از خداوند وجود داشته به فساد و ویرانی کشیده می شدند

ودر سوره انبیاء ایه ۲۵ امده است که« وَمَا ارسلنا من قبلک من رسولٍ الا نوحی الیه أنّهُ لا اله الا أنا فاعبُدُونِ» ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم معبودی جز من نیست پس من را عبادت کنید

ودر سوره رعد ایه ۱۶ و در سوره نحل ایه ۳۶ سوره مریم ایه ۳۶ و در سوره سوره انعام ایه ۱۰۲ برای یگانه گی خدا امده است

توحید (یگانگی خدا) شعار همه پیامبران الهی بودهاست و حضرت محمد صلی الله علیه واله نیز باهمین شعار از غار حراء به سوی مردم امد «قولولااِله الا الله تفلحُوا » بگویید لا اله الاالله تا رستگار شوید 

ودر حدیثی نیز فرمود« افضل العباده لا اله الا الله٬ بهترین عبادت گفتن لا اله الا الله است

امام صادق علیه السلام فرموده اند هرکس با اخلاص بگوید لا اله الا الله داخل بهشت میشود و اخلاصش به گونه ای باشد که اورا به انچه خداعزوجل حرام کرده بازدارد

و احادیث دیگری برای اثبات یگانگی خدا است

[ سه شنبه 2 / 6 / 1393برچسب:یگانگی خدا از قران وحدیث, ] [ 14:59 ] [ خادم سیدالشهدا ]

خدا یکی است چرا شما می گویید خدای پدر یا پسر؟

1- قبل از توضیح ،  باید روی این مطلب شدیدا تاکید کنم که خدای مسیحیان یکی و واحد است و این در تمام فرقه های مسیحی یکسان است.
آیات زیر از کتاب مقدس (تورات + انجیل) نشان می دهد که اين مطلب را کتاب مقدس تعلیم می دهد.
نکته مهم 1: منشاء تمام تعالیم اساسی مسیحیت ريشه در کتاب مقدس دارد.
نکته مهم 2: درست است که کتاب خاص مسیحیان انجیل می باشد ولی مسیحیان تورات را هم بطور کامل می پذیرند و می خوانند و جزو کتب مقدس مسیحیان در تمام فرقه ها می باشد.
 
شهادت تورات در مورد یگانگی خدا :
اي‌ اسرائيل‌ بشنو، يَهُوَه‌، خداي‌ ما، يَهُوَه‌ واحد است‌.(تثنیه 4:6)
خداوند  پادشاه‌ اسرائيل‌ و يهوه‌ صبايوت‌ كه‌ ولّي‌ ايشان‌ است‌ چنين‌ مي‌گويد: من‌ اوّل‌ هستم‌ و من‌ آخر هستم‌ و غير از من‌ خدايي‌ نيست‌. (اشعیا 6:44)
لهذا امروز بدان‌ و در دل‌ خود نگاه‌ دار كه‌ يَهُوَه‌ خداست‌، بالا در آسمان‌ و پايين‌ برروي‌ زمين‌ و ديگري‌ نيست‌. (تثنیه 39:4)
من‌ يهوه‌ هستم‌ و ديگري‌ نيست‌ و غير از من‌ خدايي‌ نيست‌. من‌ كمر تو را بستم‌ هنگامي‌ كه‌ مرا نشناختي‌.   تا از مشرق‌ آفتاب‌ و مغرب‌ آن‌ بدانند كه‌ سواي‌ من‌ احدي‌ نيست‌. من‌ يهوه‌ هستم‌ و ديگري‌ نيست‌. (اشعیا 45: 5-6)
و …….
شهادت انجیل در مورد یگانگی خدا :
عیسی مسیح در فرازی از انجیل مرقس میفرماید:
عيسي‌ او را جواب‌ داد كه‌ اوّل‌ همه‌ احكام‌ اين‌ است‌ كه‌ بشنو اي‌ اسرائيل‌، خداوند خداي‌ ما خداوند واحد است‌.(مرقس 12: 29)
یعقوب رسول نیز در رساله ی خویش مینویسد:
تو ايمان‌ داري‌ كه‌ خدا واحد است‌؟ نيكو مي‌كني‌! شياطين‌ نيز ايمان‌ دارند ومي‌لرزند! (یعقوب 19:2)
در عهد جدید ، پولس رسول ، بیشترین اشاره  به یگانگی خدا را داشته است . چنانچه این آموزه در جای جای رسالات وی دیده میشود:
يك‌ خدا و پدر همه‌ كه‌ فوق‌ همه‌ و در ميان‌ همه‌ و در همه‌ شما است‌. (افسسیان 4:6)
زيرا خدا واحد است‌ (اول تیموتائوس 5:2)
بر خدای یکتا، آن پادشاه سرمدی، نامیرا و نادیدنی، تا ابدالآباد حرمت و جلال باد؛ آمین! (اول تموتائوس 17:1)
و ……..
 
2- اما چرا می گوییم خدای پدر یا پسر؟
امروزه مردم در مورد خدا نظرات متفاوتی دارند ، و مهم این نیست که ما فکر می کنیم خدا چگونه است ، بلکه مهم آن است که خدا آنگونه هست که هست و خدا برای همین خود را بوسیله کلامش به انسان آشکار ساخته تا انسان او را بشناسد.
ما می گوییم “خدای پدر و پسر خدا ” ، چون خدا خود را اینگونه در کتاب مقدس معرفی کرده است.
ما می گوییم عیسی خداست چون کتاب مقدس این را می گوید.
 
 
 
پدر , پسر , روح القدس
 
نکته مهم 3: شاید بپرسید از کجا معلوم که کتاب مقدس تحریف نشده؟ ما معتقدیم بحث تحریف کلام خدا توهین به حاکمیت و قدرت خداست و به قول انجیل و عیسی مسیح “ ممكن نيست كه كتاب محو گردد” (انجیل یوحنا باب 10 آیه 35) در ثانی  نه تنها هیچ دلیلی بر تحریف وجود ندارد بلکه دلایل بسیاری مبنی بر عدم تحریف کتاب مقدس وجود دارد که در مباحث دیگر بررسی خواهد شد.
بحث در مورد الوهیت و خداوندی پدر و پسر و یگانگی خدا ما را به بحث “تثلیث” می رساند ولی چون بطور مستقیم مربوط به بحث ما نمی شود در این مورد فعلا توضیح نمی دهم.
 
3- اصطلاح خدای پدر و پسر در کتاب مقدس:
در عهدجدید ، عبارت «خدای پدر» 18 بار بکار گرفته شده است:
كار بكنيد نه‌ براي‌ خوراك‌ فاني‌ بلكه‌ براي‌ خوراكي‌ كه‌ تا حيات‌ جاوداني‌ باقي‌ است‌ كه‌ پسر انسان‌ آن‌ را به‌ شما عطا خواهد كرد، زيرا خداي‌ پدر بر او مهر زده‌ است‌. (یوحنا 27:6)
سپس پایان فراخواهد رسید،
 
و خداوند نه مکان دارد و محدود است پس اگر دو خدا هست خدا هم محدود میشود و هم مکان چون یکی از دو خدا یه قسمت از کهکشان گرفته ودیگری نصف دیگر و اگه همچین باشد محدود و در است
وخداوند یگانه خالق کل شیء است واگر دوتا خدا باشد که حتما اون خدا دوم یه چیزی خلق کرده پس اگه همچین باشه این صفت خالق بودن از خداوند سلب میشود
[ سه شنبه 2 / 6 / 1393برچسب:اثبات یگانگی خداوند برای مسیحیت, ] [ 14:57 ] [ خادم سیدالشهدا ]

  

“توحید” مهم ترین اصل از اصول دین اسلام، بلکه ادیان ابراهیمی به شمار می آید. توحید در لغت به معنای یکی دانستن و در اصطلاح اهل کلام، یگانه دانستن و یکتا شمردن حق تعالی است و در نقطۀ مقابل آن، شرک به خدا قرار دارد که قرآن مجید از آن به عنوان ظلم عظیم و گناه نابخشودنی تعبیر کرده است.

 

 

«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ» 

(ای رسول ما) یاد کن وقتی را که لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت ای پسر عزیزم هرگز به خدا شرک نیاور، همانا شرک (بر خدا) بسیار ظلم بزرگیست. 

 

«إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ به وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» 

محقق است که خدا هر کس را که به او شرک آورد نخواهد بخشید و سوای مشرک هر که خواهد می بخشد و آنکس که به خدا شرک آورد به دورغی که بافته است گناهی بزرگ مرتکب شده است.

 

 

واحد در لغت به معانی گوناگونی اطلاق شده است. امیر المومنین (ع) در روز جنگ جمل در جواب شخص عربى که از حضرت پرسید یا علی (ع) معنای این که می فرمائید خداوند واحد است چیست؟ فرمود: معنای خدا واحد است بر چهار قسم تصور می شود که دو قسم آن جایز نیست و دو نوع دیگر آن را براى خداوند باید ثابت نمود، اما آن دو قسم که جایز نیست یکى آن که گفته شود خدا واحد است و مقصود یکى از اعداد باشد، چون هر چیزى که دومى نداشته باشد داخل در عدد نیست آیا نمى بینى اگر کسى بگوید ثالث ثلاثه (خداوند یکى از سه تاست) کفر است؟ همچنین اگر گفته شود خدا واحد است و نوعى از جنس اراده شود این هم کفر است مانند کسی که بگوید خداوند یکى از موجودات است، چنان که گفته می شود فلانی یکی از مردم است چون در این صورت خداوند را تشبیه نموده است. و اما آن دو قسم از معنای واحد را که براى خداوند ثابت است: یکی واحد به معنای این که در موجودات براى خدا شبیهى نیست. و دیگر این که مراد از واحد این باشد که خداوند متعال در وجود و عقل و وهم منقسم نمی شود و این چنین است پروردگار ما.

(شیخ صدوق، التوحید، ص ۸۳، نوبت چاپ دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم ۱۳۹۸ق) پس طبق روایت، مراد از واحد بودن خدا یا بساطت و عدم ترکیب خداست و یا یگانگی و بی همتایی اوست.

مشهورترین معنای توحید همان یگانگى ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبیه براى اوست.

 

 

اما مراد از توحید چیست؟

 

توحید به معنای یگانگی باریتعالی است. این یگانگی از جنبه های گوناگونی می تواند مورد بررسی قرار گیرد که از مهم ترین آنها توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی و توحید عبادی است.

«شهادت می دهم که خداوندی جز الله ـخدای یکتا¬ـ نیست. یگانه است و بی شریک. شهادت می دهم که خلوصش از آزمون به نیکی برآمده است و باور به آن با صفای نیت همراه است. همواره بدان چنگ در می زنم تا آنگاه که ما را زنده می دارد و آن را می اندوزیم برای روزهای هولناکی که در پیش داریم. چنین شهادتی نشان از عزم استوار ما در ایمان است و سرلوح? نیکوکاری و خشنودی است و سبب دور شدن شیطان است»

 

 

توحید ذاتی

 

توحید ذاتی به معنای نفی شریک، شبیه و جزء از ذات خداوند است، یعنی بی نظیر از هر جهت و مطلق از جمیع جهات است.بنابر توحید ذاتی، ذات پروردگار یگانه است،مثل و مانند ندارد، ماسوا همه مخلوق اوست. آیه کریمه “لیس کمثله شى‏ء”  و یا آیه ‏”و لم یکن له کفوا احد”  مبین توحید ذاتى است.

 

 

توحید صفاتی

 

توحید صفاتى‏ یعنى صفات خداوند از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، ادراک و… حقایقى غیر از ذات پروردگار نیستند. همه صفات خداوند به یک چیز برمی گردد و آن ذات خداوند است و تمام این صفات عین ذات خداوند هستند.

«کل عزیز غیره ذلیل و کل قوى غیره ضعیف، و کل مالک غیره مملوک و کل عالم غیره متعلم و کل قادر غیره یقدر و یعجز; هر غیر او ذلیل است و هر نیرومندى جز او ناتوان است و هر مالکى جز او مملوک است و هر عالمى جز او نوآموز است و هر توانایى جز او گاه توانا و گاه ناتوان است» 

در این روایت تاکید شده است که اوصاف خداى تعالى شخصا ویژه اویند و کسى در آن‏ها با او شریک نیست.

 

 

توحید افعالی

 

توحید افعالى یعنى همه‏ افعال (از جمله افعال انسان) به مشیت و اراده خداوند است. به تعبیر دیگر همانگونه که موجودات در اصل وجود خود وابسته به ذات او هستند در تأثیر و فعل خود نیز چنین هستند.

 

 

توحید در عبادت

 

سخن از توحید؛ ممنوعیت یا آزادی ؟

 

توحیددر عبادت یعنى جز ذات پروردگار هیچ موجودى شایسته عبادت و پرستش‏نیست. توحید در عبادت لازمه توحید ذات و صفات است. حضرت علی (ع) در تفسیر فرازهای اذان می فرمایند: اما قوله «اشهد ان لا اله الاالله‏» . . . کانه یقول: اعلم انه لا معبود الا الله عز و جل و ان کل معبود باطل سوى الله عز و جل . وقتی مسلم شد که واجب الوجود تنها خداست و هرچه غیر اوست ممکن و محتاج و نیازمند است پس عبادت مخصوص اوست و او کمال مطلق است. و غیر از او کمال مطلق وجود ندارد و عبادت هم برای رسیدن به کمال است بنابراین عبادت مخصوص خداوند است.

 

آیاتی که به توحید در عبادت اشاره دارند:

 

‌۱٫ «و لقد بعثنا فی کل امه رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»

ما در هر امتی رسولی فرستادیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.

 

‌۲٫ «و ما ارسلنا من قبلک رسولاً الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون»

ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست فقط مرا عبادت کنید.

 

در میان مکاتب اسلامی توحید ذاتی و توحید در عبادت مورد قبول قطعی هم? گرایش های فکر وده است ولی در مورد توحید صفاتی و توحید افعالی اختلافاتی وجود دارد:

 

اشاعره، منکر توحید صفاتى‏ بوده و معتزله منکر توحید افعالی. شهید مطهری در این زمینه می گویند:

 

«توحید جزء اصول پنجگانه معتزله نیز بود همچنانکه جزء اصول‏ اشاعره نیز هست ، با این تفاوت که توحید مورد نظر معتزله که مشخصه مکتب آنها به شمار می‏رود توحید صفاتی است که مورد انکار اشاعره است و توحید مورد نظر اشاعره که مشخص مکتب آنها به شمار می‏رود توحید افعالی‏ است که مورد انکار معتزله است. قبلا گفتیم که توحید ذاتی و توحید در عبادت چون مورد اتفاق همه است از محل بحث و نظر خارج است. اکنون ببینیم که توحید مورد نظر شیعه چه توحیدی است؟ توحید مورد نظر شیعه – علاوه بر توحید ذاتی و توحید در عبادت – هم شامل‏ توحید صفاتی و هم شامل توحید افعالی می شود. یعنی شیعه در بحث صفات‏ طرفدار توحید صفاتی است و در بحث افعال طرفدار توحید افعالی، اما توحید صفاتی شیعه با توحید صفاتی معتزله متفاوت است، توحید افعالی او نیز با توحید افعالی اشاعره مغایرت دارد. توحید صفاتی معتزله به معنی خالی بودن ذات از هر صفتی و به عبارت‏ دیگر به معنی فاقد الصفات بودن ذات است، ولی توحید صفاتی شیعه به‏ معنی عینیت صفات با ذات است»

[ سه شنبه 2 / 6 / 1393برچسب:توحید, ] [ 6:16 ] [ خادم سیدالشهدا ]

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید

آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد…

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد . . .

 

 

 

*** ابوالحسن علی بن میثم از متکلمین امامیه نسبش منتهی به میثم تمار میشود . در زمان مأمون و معتصم است . مناظراتی با ملاحده دارد.

از جمله مناظرات او،مناظره ای است که شیخ مفید علیه الرحمة نقل فرموده است که روزی علی بن میثم وارد شد بر حسن بن سهل در حالی که یکی از ملاحده در پهلوی حسن نشسته بود و مردم از او عظمت و احتشام عظیم داشتند . علی بن میثم گفت : امروز چیز عجیبی دیدم ! به او گفتند: چه دیدی ؟ گفت : یک کشتی دیدم که بدون ملاح مردم را از جانب دجله به جانب دیگر می برد و هیچ نا خدا و کشتی بانی با او نبود .

آن مرد ملحد با حسن بن سهل گفت : اصلحک الله ! گوش به حرف این مرد مده که دیوانه است . گفت : برای چه ؟ گفت : برای اینکه خبر می هد که کشتی که چوب و جماد است و ابداً شعور و عقل ندارد و قوت و حیله ندارد مردم را به خودی خود بدون انسان از آب عبور میدهد .

 ابوالحسن علی بن میثم گفت:این مطلب عجیب تر است یا آبی که از آسمان می بارد بدون اینکه مدبری و خالقی آن را بفرستد و هم چنین روئیدن گیاه و درخت چگونه منکر می شوی که کشتی بدون ملاح حرکت می کند اما این عجائب آسمان و زمین را بدون خالق و صانع اعتقاد می کنی . آن ملحد مجاب و مفحم شد .

 

 

***روزی بهلول را بر در خانه­ ی ابوحنیفه گذر افتاد. او مشغول درس گفتن بود و می­گفت: من بر سه چیز ایراد دارم که خلاف عقل است:

اول آن­که می­گویند شیطان به آتش معذب خواهد گشت و حال آن­که وجود شیطان از آتش است. چگونه آتش، آتش را سوزاند. دیگر آن­که گویند: خدای تعالی را نمی­توان دید، این چگونه ممکن است که شیء وجود داشته باشد و دیده نشود. دیگر این که می­گویند خالق همه­ چیز خداست و همه­ چیز از جانب اوست با وجود این بنده مختار است و این خلاف عقل است. 

چون سخن بدین جا رسید، بهلول کلوخی از زمین برداشت و بدو افکند. کلوخ به پیشانیش رسید و بشکست و خون جاری شد. شاگردان ابوحنیفه بهلول را گرفتند. چون او را شناختند به سبب نزدیکیش با خلیفه، جرات نکردند که به او جسارتی کنند و از این واقعه نزد خلیفه شکایت کردند. 

خلیفه بهلول را طلبید. چون حاضر شد. خلیفه به او عتاب نمود و گفت: چرا سر ابوحنیفه را شکستی و بدو تعدی نمودی؟ بهلول گرفت: من نشکسته ­­ام!خلیفه امر نمود تا ابوحنیفه را حاضر کردند. ابوحنیفه با پیشانی بسته وارد شد. بهلول رو به او نمود و گفت: از من چه تعدی به تو شده است؟ ابوحنیفه گفت: کدام تعدی از این بیش که سر مرا بشکستی و تمام شب به سبب درد سر آرام و قرار برای من نبود. بهلول گفت: کو درد؟ عالم گفت: درد دیده نمی شود!

بهلول گفت: پس درد وجود ندارد دروغ می­گویی،چون تو می­گفتی که ممکن نیست شیء موجود دیده نشود. دیگر آن­که کلوخ ممکن نیست به تو صدمه زند، چون تو از خاکی و کلوخ نیز از خاک! همچنان که آتش، آتش را نسوزاند خاک هم در خاک اثر ننماید. دیگر آن­که من نبودم که زدم.

ابوحنیفه گفت: پس که بود؟ گفت: همان خدایی که همه ­ی کارها را از او می­دانی و بنده را نیز مجبور مطلق. هارون جواب او را بپسندید و ابوحنیفه شرمنده از آن مجلس برفت  

[ دو شنبه 1 / 6 / 1393برچسب:داستان بر وجود خدا, ] [ 23:27 ] [ خادم سیدالشهدا ]

در مقاله ی قبل نیاز انسان به دین گفتیم که دین انسان را به کمال و انرا از مرز حیوانیت به انسانیت میرساند وحال می ایم به سوال چرا دین اسلام کامل است جواب میدهیم

 

 

آنچه دين مبين اسلام عهده دار تحقق آن است جايگاهی است که با رساندن بشريت به آن جايگاه، ادعای کامل ترين دين بودن را دارد. اما آيا کمال انسانی به چيست؟ اين سؤال کليشه ای را اين طور پاسخ می دهم: رسيدن به حدّ و مرزی که تمام حيثيات وجودی عالَم امکان در انسان موجود شود و منشأ تمام خيرهای عالَم گردد. درست است، اين همان مقامی است که بعد از خالق متعال، تنها برازنده جانشين او در افاضه وجود به ديگر مخلوقات کردن است. تنها انسان است که استعداد تبديل شدن به چنين موجودی را دارد. او می تواند به گونه ای باشد که تمام مخلوقات را تغيير دهد، رشد دهد و خلاصه تکوين را به دست بگيرد. اگر در بين اديان مختلف نظر کنيم، می يابيم که اکثر مردم کسانی را به عنوان ربّ (پروردگار) خود انتخاب کرده اند که در جهان هستی منشأ يکی از حوادث خارق عادت بوده اند ولو در حدّ داستان ها و افسانه ها! مثلا بت پرستان معتقدند که بتان، واسطه بين انسان و خالق جهان هستی هستند، و يا مسيحيان معتقدند که عيسی پيامبر (علی نبيّنا و آله و عليه السّلام) زنده کننده مردگان است و تغيير دهنده در تکوين است (مثلا می توانست آب را به شراب تبديل کند) و... پس اين اصلی است که وجود آن را اهل تمام اديان پذيرفته اند.

ولی نکته اينجاست که در هيچ دين و آئينی اولاً ادعائی که اسلام دارد موجود نيست، چرا که هيچ دينی به جز اسلام قائل نيست که کامل ترين انسان ها تنها به دست او و تحت فرامين او ساخته می شوند، و ثانياً از نظر عقلی اين جايگاه تنها اختصاص به اسلام دارد! توضيح آنکه اگر قبول کنيم تمام اديان بشريت از طرف خداوند متعال به انسان ها رسيده است -که البته اين مطلب مردود است و بسياری از اديان موجود منافات با کمالات خدای حکيم دارد و اصل استناد آنها به خالق هستی، همان نقص اوست و هيچگاه چنين خدای مدبِّر حکيمی دينی را برای توجه به خودش معرفی نمی کند که در آن دين تعليم نقص خدا به بندگان باشد- و همه در واقع منسوب به او باشند، بر همين خدای حکيم لازم است که با توجه به افزايش استعدادات آدمی در فهم و قبول معانی بلندتر نسبت به روزگار قبلشان، دينی را مناسب با سطح فهم و درک آنها و به مراتب پيشرفته تر از قبل برای آنها بفرستد. يعنی همان طور که معتقديم بشريت در طول روزگار متمادی هميشه رو به رشد بوده است و در حال ترقّی، به تناسب اين ارتقای قابليّات او، اعتقادات او نيز بايد کامل تر و عالی تر شود. در همين موضوع نقش اسلام به خوبی روشن می شود، چرا که اولاً از نظر دستوراتی که در اسلام مشاهده می شود، تمام دستورات کمالی و خير اديان ديگر در آن به نحو کامل تر و بهتر موجود است –و اين مسئله ای است که دانشمندان و علمای ديگر اديان نيز به آن معترفند- و ثانياً در هيچ کجای آن دستوری منافی با کمالات انسانی ديده نمی شود –چنان که بالعکس، در ديگر اديان، به حدّی از اعتقادات خرافی و دستورات مذموم وجود دارد که سياستمداران جامعه های مختلف بعضا نسبت به وجود چنين احکامی در بين دين خود اعتراض می کنند!- و ثالثا اديان قبلی نيز به محقق شدن چنين دينی خبر داده اند و متن کتب الهی آنها بوده است و رابعا به عنوان آخرين دين رسمی و کلی الهی شناخته شده و قبول شده است.

به هر حال آنچه ما در مورد اسلام مشاهده می کنيم و نه تنها ما، بلکه تمام متفکرين غرب و شرق به آن مُذعن هستند، رسيدن به کمالی است که هيچ دينی تا به امروز متکفّل رساندن انسان ها به آن حد نشده است. اين را نيز متذکر شوم که در هيچ دينی تا به امروز، بعد از پيامبر آن دين و جانشين رسمی او، کسانی پيدا نشده اند که در عمل، به اوج کمالات انسانی رسيده باشند، جز عالمان و عارفانی که در پرتو دين مقدس اسلام به اين درجه رسيده اند که با مراجعه به کتب مفصل اخلاقی و تاريخی، نمونه های بسيار آن يافت می شود.

[ دو شنبه 1 / 6 / 1393برچسب:چرا باید دین اسلام قبول کنیم؟, ] [ 22:30 ] [ خادم سیدالشهدا ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
درباره وبلاگ

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ان لقتل الحسین علیه السلام حرارة فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص .556
آرشیو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





قالب وبلاگ و كد آهنگ

فروشگاه اینترنتی ایرانیان ماركت

اوقات شرعی ذکر روزهای هفته
width=133 height=133 type=application/x-shockwave-flash wmode="transparent">

پخش زنده حرم